تا سال 56، کم بودند کسانی که میفهمیدند کار ما چیست و به همین علت میترسیدند با ما تماس بگیرند. البته مردم شدیداً مرعوب بودند و فقط عده قلیلی نهضت را میفهمیدند و اینکه مبارزین چه کار میکنند. در سال 57 که نهضت عمومی شد، استقبال شدید شد؛ یعنی در تمام محافل و مجالس یکی از مواد قطعنامه راهپیمایان این بود که زندانیان سیاسی باید آزاد شوند و این یکی از خواستههای عمومی در سرتاسر کشور بود.
در 19 بهمن قرار شد (آن شب من در زندان بودم) مجاهدین خلق و فداییان خلق همه آزاد شوند. آنها برای بیرون رفتن از زندان با هم درگیر شدند. مجاهدین خلق میگفتند: اول ما برویم و فداییان میگفتند: نه اول باید ما برویم. در زندان با هم درگیر شدند. من هم میگفتم: درگیر نشوید بد است. افراد زیادی برای استقبال پشت در زندان قصر آمده بودند.
کتابدهه پنجاهصفحه 46
درگیری اینها ادامه داشت. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله مهدی شاه آبادی را، به من فرمود که فلانی من فردا آب سرد روی همه اینها میریزم. آیتالله آقا شیخ مهدی شاه آبادی لباسش را پوشید و از زندان بیرون آمد. جمعیت ایشان را بالای دست گرفتند و ایشان شروع کرد به سخنرانی که ما زندانیان سیاسی پیرو خط امام هستیم و از امام پشتیبانی میکنیم و... خلاصه استقبال از زندانیان سیاسی در آن سالها خیلی عجیب بود. من وقتی از آستارا میخواستم به تبریز بروم، مردم تا اردبیل صف کشیده بودند و مسافت زیادی زندانیان روی دست مردم بودند. در شهرستان ما هم جمعیت زیادی تا حدود 30 کیلومتری شهر با موتور و دوچرخه و ماشین و... برای استقبال از زندانیان سیاسی آمده بودند.
کتابدهه پنجاهصفحه 47