فصل دوم: خاطرات حجت الاسلام علی خاتمی

رساله امام ، محور دوستی ها و آشنایی ها

‏سال 1346 برای تبلیغ به روستایی در اطراف اراک به نام ده ونک رفته ‏‎ ‎‏بودم. در این روستا، هر شب میهمان یک خانه‌ای بودم‌، اما میزبان اصلی ‏‎ ‎‏یک بنده خدایی بود که برای خوابیدن به خانه‌اش می‌رفتم‌. یک شب از ‏‎ ‎‏ایشان در مورد تقلید سؤال کردم‌؛ گفت: بگذار بچه‌‌ها بخوابند. زنش را ‏‎ ‎‏صدا کرد. صندوقچه‌ای داشت که قفل بود. در صندوق را باز کرد، ‏‎ ‎‏لباس‌ها را کنار زد و یک بقچه در آورد. داخل بقچه یک کیسه بود. از آن ‏‎ ‎‏کیسه یک رساله و یک عکس 4 × 3 سیاه و سفید امام را در آورد. هر ‏‎ ‎‏دو، رساله را بوسیدند و به دست من دادند. اشک از چشمان‌شان جاری ‏‎ ‎‏شد. ‏

‏در کل، در ایران از کسانی که مقلد امام بودند، به طور طبیعی و به ‏‎ ‎‏وسیله امام با یکدیگر احساس نزدیکی و آشنایی می‌کردند. در واقع ‏‎ ‎‏تشکیلات سازمان‌یافته کم‌خرجی با ضریب اطمینان خیلی بالا درست ‏‎ ‎‏شده بود. ‏


کتابدهه پنجاهصفحه 62
‏البته ورود در این تشکیلات خالی از خطر نبود. اگر کسی اسم امام را ‏‎ ‎‏می‌آورد و یا رساله داشت و رژیم متوجه می‌شد، به زندان می‌افتاد و ‏‎ ‎‏مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار می‌گرفت‌. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 63