فصل دوم: خاطرات حجت الاسلام علی خاتمی

همگامی زندانیان با مردم و نهضت فراگیر آنها

‏معمولا در دنیا پیشگامان و رهبران زندانی هستند که مردم را به حرکت ‏‎ ‎‏در می‌آورند. ولی در سال 57 وضعیت به گونه‌ای بود که حرکت مردم در ‏‎ ‎

کتابدهه پنجاهصفحه 85
‏بیرون به زندانیان روحیه می‌داد. چه مسلمان‌، چه غیر مسلمان‌. در این ‏‎ ‎‏لحظه بود که زندانیان احساس می‌کردند از مردم عقب افتاده‌اند. ‏

‏چیزی که در زندان شنیدیم و خیلی مهم بود خبر برگزاری مجلسی ‏‎ ‎‏در مسجد امام حسین بود که در آن مجلس مردم شعار داده بودند: ‏‎ ‎‏«زندانی سیاسی آزاد باید گردد». ‏

‏بعد از آن خبر رسید که دانشجوها، داخل دانشگاه‌ها تظاهرات ‏‎ ‎‏کرده‌اند و حدود ده دقیقه شعار داده‌اند. این خبر‌ها ما را به وجد می‌آورد. ‏‎ ‎‏مسأله محرم و اخبار گوشه و کنار ایران و کلمه یزید زمان و شعار‌های ‏‎ ‎‏انقلابی به داخل زندان می‌رسید. ‏

‏حرکت 29 بهمن تبریز و واکنش مردم در مقابل توهین افسر شهربانی ‏‎ ‎‏که گفته بود، در این طویله را ببندید و خط دادن شهید قاضی طباطبایی ‏‎ ‎‏که گفته بود طویله‌، قمارخانه‌‌ها و مشروب ‌فروشی‌های آنهاست و به ‏‎ ‎‏دنبال این روشنگری‌، حضور یکپارچه مردم و به آتش کشیدن مشروب ‏‎ ‎‏فروشی‌ها و قمارخانه‌‌ها و بعضی بانک‌ها با الهام از کلام شهید طباطبایی ‏‎ ‎‏نیز از جمله اخباری بود که به گوش ما رسید. ‏

‏وقتی این اخبار در زندان به ما رسید، تصمیم گرفتیم به عنوان ‏‎ ‎‏همبستگی با شهدای تبریز اعتصاب غذا کنیم‌. نظر‌ها متفاوت بود. بعضی ‏‎ ‎‏می‌گفتند اعتصاب غذای خشک بکنیم‌، یعنی نه آب بخوریم نه غذا. ‏‎ ‎‏بعضی هم گفتند اعتصاب غذای ‌تـر بکنیم‌. به این شکل که در شبانه روز ‏‎ ‎‏مقداری آب و نمک بخوریم که با این روش تا 25 الی 30 روز می‌شد ‏‎ ‎‏زنده بود. طرفدارن این نظریه می‌گفتند این اعتصاب کش‌دار است و ‏‎ ‎‏بازتاب بیرونی‌اش بسیار است‌. البته بچه مسلمان‌ها و طلبه‌‌ها در مورد ‏‎ ‎‏اعتصاب تأمل داشتند و می‌گفتند روزه بگیریم‌. برنامه غذایی هم این بود ‏‎ ‎

کتابدهه پنجاهصفحه 86
‏که روزی دو سه لیوان آب می‌خوردیم‌. یک لیوان آب شیرین و گاهی ‏‎ ‎‏یک قاشق مرباخوری نمک هم اضافه می‌کردیم‌. ‏

‏کل غذای‌مان این بود. یک مدتی فقط سحری و غروب آب ‏‎ ‎‏می‌خوردیم و روزه‌دار بودیم ولی کم‌کم انرژی‌مان از دست رفت‌. به ‏‎ ‎‏سختی از جای‌ بر می‌خاستیم‌. بعد از دوازده روز که روزه گرفتیم‌، بچه‌‌ها ‏‎ ‎‏کم‌کم می‌افتادند و راه رفتن مشکل شد. بعد از پانزده روز افراد زیادی ‏‎ ‎‏روی تخت‌ها افتادند ولی باز تعدادی سرپا بودند. ‏

‏روز بیستم اعتصاب، یکی از بچه‌ها‏‎[1]‎‏ حالش بهم خورد، او را بردند و ‏‎ ‎‏سرم برایش وصل کردند. تا به هوش آمد یکی دیگر هم که افتاده بود او ‏‎ ‎‏را هم به زور در دهانش غذا ریخته بودند که غذا را پس داده بود. توی ‏‎ ‎‏دهانش دستگاهی گذاشته بودند که نتواند ببندد. بعد از 25 روز تعداد ‏‎ ‎‏افراد بی‌رمق زیادتر شد. ‏

‏اعتصاب 29 روز طول کشید و افراد مثل جنازه به کناری افتاده بودند. ‏‎ ‎‏نماز را شکسته می‌خواندیم‌. با مشقت وضو می‌گرفتیم‌. دیگر رمقی نمانده ‏‎ ‎‏بود. رژیم عقب‌نشینی کرد. از بیرون هم خبر رسید که اعتصاب غذا را ‏‎ ‎‏بشکنید. اعتصاب شکسته شد اما تبعاتی داشت‌. یک برنامه رژیم غذایی ‏‎ ‎‏به ما دادند. تا مدتی به خاطر حساسیت معده‌، آب جوشیده سرد شده ‏‎ ‎‏می‌خوردیم‌. سوپ رقیق می‌خوردیم‌. کم‌کم افراد جان گرفتند و چشم‌ها ‏‎ ‎‏باز شد. ‏

‏البته عوارض اعتصاب غذا مثل تأثیر در اعصاب معده‌، جهاز هاضمه ‏‎ ‎‏همچنان تا مدت‌های مدید وجود داشت‌. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 87

  • 1.  مصطفی یا علی قنادها.