فصل سوم: خاطرات حجت الاسلام محمدکاظم شکری

گفتنی های سال 51

‏یک شب بعد از نماز مغرب و عشا خبر دادند که اطلاعات با گروه ‏‎ ‎‏زیادی به رهبری کامکار رئیس اطلاعات آمده‌اند که علی اصغر عیشی ‏‎ ‎‏سعادتی را بگیرند. رفقا و طلبه‌‌ها جمع شدند و در مدرسه یک درگیری ‏‎ ‎‏سختی بین آنها و مأمورین به وجود آمد. طلبه‌‌ها با مهر و چوب حمله ‏‎ ‎‏می‌کردند ولی بالاخره آنها موفق شدند سعادتی را ببرند. ‏

‏یک رفیق دیگری هم داشتم به نام هاشم‌آبادی که در جوانی فوت ‏‎ ‎‏کرد. وی در فروش رساله و کتاب‌های امام نقش داشت‌. بچه‌‌ها جمع ‏‎ ‎‏شدند که به سر مزار وی بروند. به طور دسته‌جمعی شعری انقلابی به ‏‎ ‎‏زبان عربی را می‌خواندیم‌. ‏

‏ساواک نمی‌دانست که ما چه می‌گوئیم ولی محاصره‌مان کرده بود. ‏‎ ‎‏دیگر اینکه یک روز بنا شد جلسه‌ای در مسجد بالا سر حضرت ‏‎ ‎‏معصومه‌(س) داشته باشیم و راجع به مسائل روز سخنرانی کنیم‌. به چند ‏‎ ‎‏نفر از رفقا گفتیم صحبت کنند، نکردند. من هم که تا آن لحظه صحبت ‏‎ ‎‏نکرده بودم‌، عمامه مرحوم حاج اسدالله موسوی را روی سرم گذاشتم و ‏‎ ‎‏شروع کردم به صحبت کردن و با بدترین توصیف‌ها از رژیم یاد کردم‌. ‏‎ ‎‏بچه‌‌ها شعار می‌دادند. من نشستم و عمامه را از سر بیرون کردم و به ‏‎ ‎‏صورت شخصی در آمدم و مشکلی هم پیش نیامد. ‏


کتابدهه پنجاهصفحه 117
‏یکی دیگر از خاطرات این سال، این بود که دو دستگاه اتوبوس ‏‎ ‎‏گرفتیم و از قم به تهران آمدیم تا علیه ناهنجاری‌های رژیم اعتراض کنیم‌. ‏‎ ‎‏به همین مناسبت به مسجد سید عزیزالله بازار که آیت‌الله سید احمد ‏‎ ‎‏خوانساری امام جماعتش بود، رفتیم‌. رهبری جمعیت را حجت‌الاسلام ‏‎ ‎‏غلامحسین حقانی برعهده داشت‌. آقای خوانساری اجازه نداد که به ‏‎ ‎‏خانه‌اش برویم‌؛ ولی در مسجدش آقای موحدی ساوجی سخنرانی کرد. ‏

‏به طرف مولوی و بازار بزرگ هدایت شدیم و از آنجا برای‌مان ‏‎ ‎‏اتوبوس گرفتند و تعقیب‌مان کردند. نرسیده به باقرآباد چند تا از ‏‎ ‎‏کامیون‌های ارتشی رسیدند و کماندو‌های مسلح با سپر و باتوم پیاده ‏‎ ‎‏شدند و صف بستند و جلوی ما را گرفتند. آقای موحدی ساوجی را ‏‎ ‎‏گرفتند. ما گفتیم ما را هم ببرید. گفتند: خیلی بلبل‌زبانی می‌کنید. ‏‎ ‎‏ببریم‌تان‌؟ من هم مشورت کردم‌. آقایان سید کاظم رضوی مهرجردی‌ و ‏‎ ‎‏سید عزیزالله موسوی گفتند: اگر یک نفر برود یک تحلیل ارائه می‌دهد ‏‎ ‎‏اگر ما هم برویم و تحلیل ارائه دهیم چند تحلیل می‌شود. راه افتادیم‌. ‏‎ ‎‏عده‌ای به سوی تهران و عده‌ای هم که نقش کمتری داشتند به سوی قم ‏‎ ‎‏عزیمت کردند. ‏

‏سال‌های 51 و52 از حساس‌ترین سال‌هایی بود که بچه‌‌ها در سطح ‏‎ ‎‏بسیار وسیعی کتاب‌ها و رساله‌‌های امام را توزیع کردند. آقایان تقوی ‏‎ ‎‏محلاتی‌،  سلیمی خاوه‌ای‌، اسدالله موسوی‌، عبدالله کرمانشاهی‌، درچه‌ای، ‏‎ ‎‏دری نجف آبادی نقش مؤثری در توزیع کتاب‌ها داشتند. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 118