من در زندان با بچهها قرآن و نهجالبلاغه کار میکردم. نوعاً مورد توجه پلیس بودم. سعی میکردم خیلی خودم را درگیر نکنم. البته در کارهای زندان مثل امور جاری، کار کردن، ظرف شستن و شهردار شدن مشارکت فعال داشتم تا نگویند طلبهها از زیر کار در میروند.
کتابدهه پنجاهصفحه 139
آقایان فاکر، محمدتقی شریعتی، بیاتی... هم بودند.
یکی از ممنوعات زندان نماز جماعت بود. یکی از بچهها دم در مواظب بود و ما دو سه رکعت نماز جماعت به صورت قاچاقی میخواندیم. یکی دیگر از ممنوعات زندان ریش گذاشتن بود. معمولا هر روز بین پلیس و بچهها یک درگیری به وجود میآمد.
همزمان با سالگرد فوت دکتر شریعتی بچهها با خمیرهای لای نان و شکر حلوا درست کردند. وقتی حلوا پخش شد درگیری به وجود آمد و چون تعدادی از بچهها کتک خوردند، همگی دست به اعتصاب زدند، آمدند و در حیاط نشستند. مدیریت زندان با سرهنگ زمانی بود. با کمک گارد وارد زندان شد و پس از برخوردهای توهینآمیزی با اعتصابکنندگان به ماجرا پایان داد، البته درگیری به وجود نیامد.
من بعد از مدت کوتاهی که به زندان رفتم صاحب پسری شدم که بچهها سر به سرم میگذاشتند. میگفتند: برای عروسی پسرت آزاد میشوی.
کتابدهه پنجاهصفحه 140