فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

پیوستن به سپاه پاسداران

‏بعد از پیروزی انقلاب کمیته تشکیل شد که یکی از آنها در دویست ‏‎ ‎‏دستگاه بر پا شد. دامادم تیمسار بت شکن هم آنجا بود و خود من نیز ‏‎ ‎‏آنجا فعالیت می کردم. بعد بسیج تشکیل شد که من عضو بسیج هم شدم ‏‎ ‎‏و شبها برای گشت به خیابانها می رفتیم. البته ابتدا سپاه راه افتاد که من ‏‎ ‎‏هیچ عضویتی در آن نداشتم. پس از یکی - دو سال که از انقلاب ‏‎ ‎‏گذشت، رفیق دوست‏‏ به من پیشنهاد داد اگر می خواهی خدمت کنی، ‏‎ ‎‏بهترین مکان سپاه است. تصمیم خود را گرفتم و قبل از شروع جنگ ‏‎ ‎‏وارد سپاه شدم.‏

‏ماجرا از این قرار بود که من به پادگان شهید بهشتی‏‏ خدمت آقای ‏‎ ‎‏محسن رفیق دوست‏‏ رفتم و از ایشان پرسیدم اکنون چه کار باید بکنم؟ او ‏‎ ‎‏که من را می شناخت، گفت: "بهترین خدمتی که می توانی انجام دهی ‏‎ ‎‏سپاه است." من هم نامه ای نوشتم و عضو سپاه شدم و به پادگان ولی ‏‎ ‎‏عصر(عج)‏‏ رفتم. حدود یک سال آنجا بودم که من را به قصر فیروزه و ‏‎ ‎‏پادگان ستاد مرکزی سپاه فرستادند. آنجا یکی از افتتاح کنندگان ترابری ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 199
‏سنگین سپاه بودم که مکانش نزدیک کارخانه ارج‏‏ بود. من مأموریت ‏‎ ‎‏یافتم تا مسؤولیت سنگین آنجا را بر عهده بگیرم و به این ترتیب حدود ‏‎ ‎‏6 سال در سپاه مشغول خدمت بودم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 200