فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

حضور در بهشت زهرا

‏وقتی از زندان آزاد شدم به خیابانها می رفتم و در تظاهرات شرکت ‏‎ ‎‏می کردم. همان روز اول آزادی به بهشت زهرا(س) رفتم و دیدم که 40 ‏‎ ‎‏نفر از گاردی ها اطراف مردم حلقه زده اند تا آنها نتوانند تظاهرات کنند. ‏‎ ‎‏مانده بودیم چه کار کنیم که یک دفعه بچه ها دو تا چوب برداشتند و ‏‎ ‎‏رویش یک حلبی گذاشتند و کهنه ای روی آن انداخته و جنازه ای درست ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 195
‏کردند و با شعار «لا اله الا الله» به راه افتادند و به این ترتیب تظاهرات آغاز ‏‎ ‎‏شد. طوری که فرمانده گاردی ها هم به گریه افتاد، نمی دانست باید ‏‎ ‎‏شلیک کند یا نه؛ چون می دید اگر بخواهد بکشد باید همه مردم را ‏‎ ‎‏بکشد. به همین خاطر کاری نکردند و رفتند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 196