فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

آزادی زندانیان سیاسی

‏بعد از مدتی یک روز گفتند زندانی ها را آزاد می کنند و لیستی را اعلام ‏‎ ‎‏کردند که 200 نفر از اوین‏‏ آزاد شدند و این مطلب در روزنامه ها چاپ ‏‎ ‎‏شد. چون بیرون از زندان فعالیت مردم زیاد شده بود، در قبال ‏‎ ‎‏درخواستهای ما از قبیل کتاب، روزنامه و رادیو مقاومت نمی کردند. حتی ‏‎ ‎‏چیزهایی را که ملاقاتی ها برای ما می آوردند به ما می دادند و احترام ‏‎ ‎‏بیشتری به ما می گذاشتند. تا آنجا که وقتی بچه های غیرمذهبی ‏‎ ‎‏درخواست تلویزیون کردند و خانواده هایشان آوردند، از آنها قبول کرده ‏‎ ‎‏و به داخل زندان آوردند که شبها از آن استفاده می شد؛ اما ما فقط اخبار ‏‎ ‎‏را گوش می دادیم و به داخل سلول بر می گشتیم.‏

‏مدتی گذشت تا اینکه یک شب لیستی آوردند که در آن از میان 130 ‏‎ ‎‏نفر زندانی 118 نفر را آزاد کرده بودند. وقتی بچه ها لیست را نگاه ‏‎ ‎‏کردند، دیدند اسم من، حسن غفاری‏‏ (برادر آقای موسوی غفاری) و ‏‎ ‎‏مهدی خلخالی‏‏ ( پسر آقای خلخالی‏‏) در آن نیست، 6 نفر از بچه های غیر ‏‎ ‎‏مذهبی هم در آن لیست نبود. بچه ها گفتند: "ما از زندان بیرون ‏‎ ‎‏نمی رویم." من گفتم: " شما بیرون بروید و تظاهرات کنید تا ما را هم ‏‎ ‎‏بیرون کنند".‏

‏شب دور هم نشستند و مشورت کردند که چه کار کنند. من التماس ‏‎ ‎‏می کردم که شما بروید. می گفتند: "مگر می شود ما برویم و شما با زن و ‏‎ ‎‏بچه در زندان بمانید." گفتم: " شما بروید. یک روز هم نوبت ما ‏‎ ‎‏می شود." و به این ترتیب آنها را دلداری می دادم.‏

‏به هر حال بچه ها با صلوات آزاد شدند و بیرون رفتند و دلِ بچه ها ‏‎ ‎‏گرم شد که خبرهایی هست. آنها رفتند و ما 13 نفر در زندان قزل حصار‏‏ ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 194
‏ماندیم. هر روز بچه ها فشار می آوردند که یا بقیه را به اینجا بیاورید و یا ‏‎ ‎‏ما را به آنجا ببرید. اینجا مانند قبرستان شده و ما نمی توانیم دوام بیاوریم.  ‏‎ ‎‏تا اینکه بعد از یک ماه گفتند وسایلتان را جمع کنید تا شما را به زندان ‏‎ ‎‏قصر‏‏ ببریم، چون دیگر زندانیان سیاسی را اینجا نمی آورند. به این ترتیب ‏‎ ‎‏ما را به قصر منتقل کردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 195