فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

برنامه نیروهای مذهبی در زندان اوین

‏وقتی که به زندان اوین‏‏ رفتم، دیدم بچه های آنجا خیلی معتقد و ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 189
‏مسلمانند. مثلا بهزاد نبوی‏‏ شبهای جمعه بیدار می شد و برای جمع ‏‎ ‎‏خودمان که 8 نفر بودیم سحری درست می کرد تا جمعه را روزه بگیریم ‏‎ ‎‏و برای خوردنِ سحری بیدارمان می کرد. روزی یک ساعت ما را به حیاط ‏‎ ‎‏زندان می بردند و من با افراد خاصی مانند؛ شهید رجایی‏‏، بهزاد نبوی و ‏‎ ‎‏آقای حقانی به صحبت می پرداختم و اگر مسأله ای بود با آنها در میان ‏‎ ‎‏می گذاشتم. به عنوان مثال آقای رجایی کاملا می دانست که من چه کار ‏‎ ‎‏کرده ام، و هر چه را هم نمی دانست غیوران‏‏ برایش تعریف کرده بود.‏

‏آقای بهزاد نبوی‏‏ و آقای حقانی هم به خوبی من را می شناختند. من ‏‎ ‎‏به آنها اعتقاد داشتم. برعکس با افرادی مانند حمید خادمی‏‏، بخارایی و ‏‎ ‎‏مسعود رجوی‏‏ با هم بودیم، ولی صحبت نمی کردیم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 190