فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

آشنایی با مبارزان در زندان

‏مصطفی قمی‏‏ را نمی شناختم و وقتی در درگیری کشته شد نامش را ‏‎ ‎‏شنیدم. از بچه های دیگر که مبارز بودند؛ بهرام آرام،‏‏ محمدطاهر رحیمی ‏‎ ‎‏و مهدی غیوران‏‏ را می شناختم. با مهدی بخارایی‏‏ در زندان آشنا شدم. ‏‎ ‎‏فردی به نام عزت شاهی هم بود که به عزت مطهری‏‏ تغییر نام داد، اکنون ‏‎ ‎‏هم گاهی تلفنی حال یکدیگر را می پرسیم. با برادر عزت به نام نعمت ‏‎ ‎‏آشنا شدم. از دیگر افراد، حسین عطاران‏‏ بود که در زندان شناختمش. بنا ‏‎ ‎‏به دلایلی که عرض خواهم کرد، من از بچه های مجاهدین جدا شدم.‏

‏با مهدی بخارایی‏‏ در بیمارستان زندان آشنا شدم و فهمیدم که برادر ‏‎ ‎‏محمد بخارایی‏‏ است. بعد در زندان با آقایان: حقانی، بهزاد نبوی‏‏ و ‏‎ ‎‏تجریشی‏‏ آشنا شدم، در حالی که همه آنها مرا می شناختند. چون وقتی ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 188
‏مسأله جاسازی خانه غیوران‏‏ لو رفت مانند توپ صدا کرد و همه ‏‎ ‎‏فهمیدند که معمارش را دستگیر کرده اند و دهان به دهان چرخیده بود که ‏‎ ‎‏فلانی آن کار را انجام داده است.‏

‏در زندان تا مدتی در انفرادی بودم و بعد وارد سلول عمومی شدم. ‏‎ ‎‏این مسأله کمی من را دل زده کرد چون بعضی از بچه ها نماز ‏‎ ‎‏نمی خواندند و بعضی هم کمونیست بودند. حالم گرفته شد و حدود ‏‎ ‎‏نیم ساعتی گریه کردم. با خودم می گفتم چرا اینها که زندگی به این خوبی ‏‎ ‎‏داشتند، چرا اینها که اهل تقوا نبودند، آمده اند و خودشان را به این روز ‏‎ ‎‏انداخته اند! بعد کم کم متوجه شدم که آنها هدفشان اسلام نبوده و ‏‎ ‎‏بعضی هایشان به خاطر ماجراجویی و مسائل دیگر راه افتاده اند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 189