فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

دادگاه در اوین

‏از روز اولی که من را به سلول انفرادی زندان اوین‏‏ بردند، دادگاه هم ‏‎ ‎‏آغاز شد. روز اول سرهنگی آنجا بود که اسمش را نمی دانم. به من گفت: ‏‎ ‎‏"یک وکیل برای خودت بگیر." گفتم: "وکیل نمی خواهم و خودم وکیل ‏‎ ‎‏هستم." گفت: " یک وکیل بگیر تا از تو دفاع کند." گفتم: " خودم از ‏‎ ‎‏خودم دفاع می کنم. چون من پولی ندارم تا به وکیل بدهم." آنگاه ‏‎ ‎‏خودشان یک نفر را انتخاب کردند و گفتند که او می آید و از تو دفاع ‏‎ ‎‏می کند تو هم پولی به او بده. خلاصه در مقابل پافشاری های من که ‏‎ ‎‏می گفتم وکیل نمی خواهم به زور فردی را به عنوان وکیل معرفی کردند؛ ‏‎ ‎‏حتی او را پیش بچه های من فرستادند. آن وکیل به خانواده من گفته بود ‏‎ ‎‏می خواهم از او دفاع کنم. آنها که از همه جا بی خبر بودند گفته بودند که ‏‎ ‎‏نمی دانیم، خودت می دانی. او گفته بود که شما هم باید در مقابل دفاع ‏‎ ‎‏کردن پولی به من بدهید. خانواده ام گفته بودند: "5 ماه است که فلانی در ‏‎ ‎‏زندان است و ما حتی خرج زندگی خودمان را نداریم. مردم به ما کمک ‏‎ ‎‏می کنند".‏

‏دادگاه تشکیل شد و قبل از شروع وکیل پیش من آمد و گفت: ‏‎ ‎‏"حاجی می خواهم از تو دفاع کنم." گفتم: "من می توانم از خودم دفاع ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 186
‏کنم. تو هر چه می خواهی بگو، من نیاز به وکیل ندارم." گفت: "دیگر ‏‎ ‎‏من آمده ام. اگر چیزی به من دادی که دادی. اگر هم ندادی ندادی".‏

‏دادگاه تشکیل شد و اعلا م کردند که تو علیه امنیت کشور اقدام ‏‎ ‎‏کرده ای. گفتم: "من چه کاری علیه امنیت کشور کرده ام، جرمم چه بوده ‏‎ ‎‏است؟" از طرفی چون من اقرار نکرده بودم، خودشان جرمهایی برای من ‏‎ ‎‏مطرح کردند و گفتند که تو یک آدم انقلابی را به خانه ات راه داده ای. ‏‎ ‎‏گفتم: "او مستاجرم بوده و من به کسی پناه نداده ام. من از او کرایه ‏‎ ‎‏می گرفتم و کارم پناه دادن به یک مبارز نبوده است و اگر مبارز بوده ، ‏‎ ‎‏نمی دانستم".‏

‏به این ترتیب هیچ چیز، حتی دستگاه تایپ هم لو نرفت. قبل از اینکه ‏‎ ‎‏جمال کشته شود و من دستگیر شوم، همه را به جایی دیگر منتقل کرده ‏‎ ‎‏بودم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 187