جمال شریف زاده به همراه مصطفی قمی و یک خواهر خانه ای در میدان منیریه اجاره کرده و زندگی می کردند. آنجا خانه تیمی شان بود. یکی از همسایه های ما که خانه اش آنجا بود، تعریف می کرد که در میدان منیریه تعدادی جنازه ریخته بود. درگیری در میدان منیریه آغاز می شود، ساواک و شهربانی به آنجا می ریزند. آنها تا آنجا که تیر داشتند شلیک می کنند. مصطفی تیر می خورد و کشته می شود. جمال هم قرص سیانور می خورد و خودش را می کشد و آن خواهر هم نارنجکی منفجر می کند و کشته می شود. به همین خاطر اطلاعاتی از طرف آنها در مورد من به ساواک نرسیده بود. من شنیدم جمال آنجا تا توانسته از جمعیت و نفرات آنها کشته است؛ ولی آنها می گفتند؛ مردم را کشته است.
جمال خانواده ای مذهبی داشت که اهل نماز بودند. پدرش با مبارزات جمال مخالف بود و همیشه می گفت: تو با این کارها هم خودت را به دردسر می اندازی و هم ما را. این کارها را رها کن و بیا زندگی ات را بکن. ولی جمال به این حرفها گوش نمی داد. نان آن پدر را نمی خورد و هیچ رابطه ای هم با پدرش نداشت و می گفت: من وظیفه خودم را می دانم.
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 185