فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

انتقال به بند عمومی

‏بعد از 35 روز با شرط اینکه هر چه می دانم بگویم، من را به بند عمومی ‏‎ ‎‏بردند. من قبول نکردم چیزی بگویم. خلا صه پس از ورود به بند عمومی ‏‎ ‎‏دیدم اتاق 12 متری است که 8-7 نفر توی یک اتاق هستند. آنجا وضع ‏‎ ‎‏من بدتر شد چون دیدم بچه ها غیر مذهبی و کمونیست هستند. چند نفر ‏‎ ‎‏هم مسلمان بودند که سستم کردند، از جمله آنها مهدی بخارایی‏‏ بود. ‏‎ ‎‏ساواک وقتی دید فایده ای ندارد و نمی تواند راجع به بچه های آن اتاق ‏‎ ‎‏چیزی از من بشنود، دوباره من را به سلول انفرادی منتقل کرد و زیر ‏‎ ‎‏فشار قرار داد و چون خون زیادی از من رفته بود، بیهوش روی زمین ‏‎ ‎‏افتادم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 177