فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

مخفی کردن دستگاه تایپ

‏یک شب دیگر هم به من گفت که می ترسم این دستگاه تایپ را کسی ‏‎ ‎‏ببیند، به نظرت چه کارش کنیم که در خانه نباشد و هر وقت هم که لازم ‏‎ ‎‏شد بتوانیم آن را برای چاپ اعلا میه بیاوریم. من به فکر مسجدی که ‏‎ ‎‏پایین خانه مان بود افتادم، حدود ساعت 12 شب بود که به همراه آقای ‏‎ ‎‏مهندس و آقای شریف زاده‏‏، دستگاه تایپ را برداشته و به همراه صندوقی ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 170
‏قدیمی راه افتادیم، سپس چاله ای کنده و دستگاه تایپ را داخل صندوق ‏‎ ‎‏گذاشته و چال کردیم. اما در هر حال آن شب ما به بن بست خورده ‏‎ ‎‏بودیم. یکی از ما سرِ جاده ایستاده بود و دیگری هم جاده را می پایید که ‏‎ ‎‏کسی نیاید. بنده خدا آقای شریف زاده هم برای چال کردن صندوق رفته ‏‎ ‎‏بود.‏

‏شخصی که در آن نزدیکی گاوهایش را نگهداری می کرد در حالی که ‏‎ ‎‏چراغ دستش بود مدام جلو می آمد و بر می گشت ولی ما را نمی دید. ‏‎ ‎‏حدود یکی- دو ساعت معطل شدیم تا او گاوهایش را کاه و آب داد و ‏‎ ‎‏رفت. بعد از آن ما با خیال راحت دستگاه تایپ را مخفی کردیم.‏

‏من به دلیل ورود به کارهای مبارزاتی و مسلحانه، به زندگی مخفی ‏‎ ‎‏روی آوردم و در مدتی که مخفیانه زندگی می کردم چون از قبل پس انداز ‏‎ ‎‏داشتم خیلی به مشکل برنخوردم. روزها بعضی جاها کار می کردم و شبها ‏‎ ‎‏به خانه می رفتم. اما به پاتوقهای قبلی سرنمی زدم، چون همه من را ‏‎ ‎‏می شناختند. مدت 15 ماه در بیمارستان دربار شاهنشاهی کار کردم که ‏‎ ‎‏کسی به من شک نکند. بعد با معمارمان آقای لرزاده‏‏ مشغول ساختن ‏‎ ‎‏مسجدی شدیم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 171