فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

خنثی سازی بمب

‏بعد از ساختن آن انبار و آوردن مهمات، یک شب مهندسی به همراه ‏‎ ‎‏آقای شریف زاده‏‏ ( اسمش را به خاطر ندارم) پیش من آمد و گفت: "بمبی ‏‎ ‎‏دارم که باید ببریم و در جایی خنثی کنیم." گفتم: "بلند شو برویم آن را ‏‎ ‎‏بیندازیم داخل رودخانه." ساعت 12 شب بود که بمب را داخل رودخانه ‏‎ ‎‏انداخته و خودمان فرار کردیم و به خانه بازگشتیم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 170