فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

ساخت انبار اسلحه

‏آقای شریف زاده‏‏ ‏‏از من‏‏ ‏‏خواست‏‏ ‏‏مکانی‏‏ ‏‏را‏‏ ‏‏برای انبار‏‏ ‏‏اسلحه‏‏ در نظر بگیرم‏‏.‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 168
‏من بهترین مکان را خانه خودم پیشنهاد کردم. شریف زاده‏‏ گفت: "اگر ‏‎ ‎‏بریزند و تو را بگیرند چه می شود؟" گفتم: "مسأله ای نیست، کسی که ‏‎ ‎‏خربزه می خورد پای لرزش هم می نشیند، فوقش این است که من را اعدام ‏‎ ‎‏می کنند".‏

‏لذا شریف زاده‏‏ 5 کلت کمری، نارنجک ضد نفر و پاکت مواد منفجره ‏‎ ‎‏به من داد. آنها را طوری جاسازی کردم که ساواک نتواند پیدایشان کند و ‏‎ ‎‏شریف زاده خیلی خوشش آمد. انبار اسلحه را ساختم. در منزل فقط ‏‎ ‎‏خانمم از ماجرا باخبر بود. یک بار خانمم اسلحه ای را برد و سرقرار به ‏‎ ‎‏بچه ها داد که حالش آنجا به هم خورد و خدا رحم کرد که اسلحه را زیر ‏‎ ‎‏بغلش محکم نگه داشته بود که دست کسی نیفتد.‏

‏من کمدی ساختم. کف کمد را برداشتم و آهن سفیدی درست کردم ‏‎ ‎‏که زنگ نزند و بعد روی آن را با موزاییک فرش کردم، طوری که کمد ‏‎ ‎‏دیواری ثابت به نظر می رسید و عقل کسی به آن نمی رسید. حدود 6 ماه ‏‎ ‎‏بود که ساواک منزل ما را زیر نظر گرفته بود اما نتوانسته بود چیزی ‏‎ ‎‏بفهمد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 169