فصل چهارم: خاطرات حسن ملک

آشنایی و همکاری با سازمان مجاهدین خلق

‏حدود سال 49 با رساله امام سر و کار داشتم، اما از آن به بعد به فکر ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 167
‏افتادم که این به تنهایی کافی نیست و باید کاری کرد و به گروه و ‏‎ ‎‏سازمانی پیوست تا بتوان فرد مبارزی شد. خود را در مقابل جامعه ‏‎ ‎‏کارگران و زحمتکشان مسؤول می دانستم ( من سر کوره می رفتم و با ‏‎ ‎‏کارگرها در تماس بودم.) با خودم می گفتم که خوب این زحمتکشان در ‏‎ ‎‏این مملکت حقی دارند و باید به طریقی دشمنی و کینه خود را نسبت ‏‎ ‎‏به شاه‏‏ نشان دهیم.‏

‏حوالی سال 52 شخصی به نام جمال شریف زاده‏‏ نزد من آمد و اتاقی ‏‎ ‎‏خواست و چون اتاق داشتم به او دادم و از این طریق با او وارد صحبت ‏‎ ‎‏شدم و متوجه شدم که اهل مبارزه است و از بچه های دانشگاه و سازمان ‏‎ ‎‏مجاهدین می باشد (حالا به اینکه سازمان بعداً منحرف شد کاری ندارم.) ‏‎ ‎‏با او آشنا شدم. از من پرسید: " حالش را داری؟" گفتم: "بله، من نسبت ‏‎ ‎‏به شاه‏‏ کینه دارم و هر کاری از دستم بر بیاید انجام می دهم." به این ‏‎ ‎‏ترتیب آرام آرام وارد مبارزه شدم.‏

‏ابتدا کارم در سطحِ تایپ مطالب اعلامیه و چاپ آنها در منزل بود ‏‎ ‎‏بعدها به مبارزه مسلحانه کشیده شدم. روزهای اول آقای شریف زاده‏‎[1]‎‏ ‏‎ ‎‏قصد داشت من را امتحان کند و ببیند آیا واقعاً اهل مبارزه هستم یا خیر. ‏‎ ‎‏قدری با هم کار کردیم و من از نظر مالی به او کمک کردم تا جایی که ‏‎ ‎‏دیگر وارد مبارزه مسلحانه شدم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 168

  • . ایشان از رده های بالا و از رهبران سازمان بود. حدوداً 18-17 سال سن داشت و شبها به  مطالعه قرآن و نهج البلا غه مشغول بود.