فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

حوادث روزهای پیروزی

‏من در میدان امام حسین(ع)‏‏ مردمی را می دیدم که با شکل ها و ‏‏فرهنگ های ‏‎ ‎‏مختلف از خانه هایشان شیشه های مختلف آبلیمو و... می آوردند و به ‏‎ ‎‏بچه ها می دادند تا بچه ها داخل آن شیشه ها بنزین و روغن بریزند و‏‎ ‎‎ ‎‏کوکتل مولوتف درست کنند. همین کوکتل مولوتف ها باعث شد ‏‏تانک هایی ‏‎ ‎‏که از سوی خیابان دماوند‏‏ به داخل شهر می آمدند از بین بروند. در ‏‎ ‎‏درگیری مردم کمک کردند، ملحفهِ نو می رساندند، باند و پنبه و قرص و ‏‎ ‎‏دارو میرساندند. برای خون دادن به مجروحین اعلام آمادگی می کردند. ‏‎ ‎‏مرتب به بیمارستان جرجانی (خیابان دماوند‏‏) مجروح می آوردند. مرتب ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 160
‏یک ماشین بوق زنان به بیمارستان مجروح می آورد. مردم هم کمک ‏‎ ‎‏می کردند. یک دفعه با موتور بودم، دیدم ماشینی مرتب بوق می زند. ‏‎ ‎‏نزدیکش رفتم، دیدم خالی است. دنبالش رفتم و داخل یک کوچه به آن ‏‎ ‎‏رسیدم. به راننده گفتم: "چرا بوق می زنی؟" گفت: "همین جوری." ‏‎ ‎‏گفتم: "غلط می کنی بوق می زنی." بوق زدن به این معنی است که مریض ‏‎ ‎‏داری یا کسی احتیاج به کمک دارد. تو مردم را به مسخره گرفته ای." کم ‏‎ ‎‏مانده بود با او دعوا کنم. چون هر علامتی معنا و مفهومی داشت و کسی ‏‎ ‎‏اجازه نداشت این علا ئم را به بازی بگیرد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 161