فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

سیرهِ آقای رجایی در زندان

‏آقای محمدعلی رجایی‏‏ را در ارتباط با معلمین و روحانیت گرفته بودند. ‏‎ ‎‏او شخصیت استواری داشت و خیلی متین بود. انگار نه انگار که در ‏‎ ‎‏زندان به سر می برد. می آمد و قدم می زد، مطالعه می کرد. یک بار یکی از ‏‎ ‎‏بچه ها با او صحبت می کرد و من هم پیش شان بودم. رجایی خیلی به ‏‎ ‎‏آینده امیدوار بود. حتی به من می گفت: "این دوستت از کوه سخت تر و ‏‎ ‎‏استوارتر است." رجایی دیگران را هم تشویق می کرد که به هم اعتقاد ‏‎ ‎‏داشته باشند و با هم دوست باشند. او شخصیت جالبی داشت.‏

‏افرادی چون آقای رجایی‏‏ از کسانی بودند که از زمان مصدق، پانزده ‏‎ ‎‏خرداد، دوران نواب صفوی‏‏ و دوران مؤتلفه خاطره داشتند. اصلا وجنات ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 156
‏آنها نشان می داد که مثل کوه استوار هستند و تجربه زیادی دارند. خیلی ‏‎ ‎‏کم حرف بود، ولی برخورد و نگاه و صحبتش خیلی آموزنده بود. ‏‎ ‎‏ خیلی ها که تازه وارد مبارزه شده بودند، این طرف و آن طرف ‏‎ ‎‏می دویدند، شوخی می کردند، و وقت تلف می کردند؛ ولی اینها یک لحظه ‏‎ ‎‏هم بی برنامه نبودند. حتی داخل زندان هم اگر می خواستند با هم صحبت ‏‎ ‎‏کنند از قبل وقت می گذاشتند. این طور نبود که هر لحظه بخواهند ‏‎ ‎‏همدیگر را ببینند. مثلا می گفتند: آقای رجایی ما ساعت 2 تا 4 ‏‎ ‎‏می خواهیم خدمت شما بیاییم. وقتتان آزاد است؟ و ایشان می گفت: بله. ‏‎ ‎‏خدا ایشان را رحمت کند. بعد از انقلاب در نخست وزیری ایشان را ‏‎ ‎‏دیدم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، میزِ خالی ایشان بود؛ یعنی ‏‎ ‎‏رویِ میز هیچ پرونده ای نبود، او می گفت: اگر میز شلوغ باشد، وقتی یک ‏‎ ‎‏نفر ملاقات کننده می آید، نمی توان دقیق به حرفهایش گوش کرد. مثلا  ‏‎ ‎‏نگاه آدم به یک یادداشت یا پرونده می افتد و حواس پرت می شود. میز ‏‎ ‎‏که خالی شد، چشم آدم دنبال مطلب خاصی نمی گردد. در نتیجه به ‏‎ ‎‏صحبت های طرف مقابل گوش می کند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 157