فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

توزیع روزنامه

‏روزنامه ای که به سلولها می دادند، جگر زلیخا بود؛ چون زیر هشت ‏‎ ‎‏روزنامه کیهان را می گرفت و هر خبری که راجع به درگیری بود درمی ‏‎ ‎‏آورد بعد آن روزنامه را به ما می دادند. شش ورق بیشتر نداشت. وقتی ‏‎ ‎‏نگاهش می کردیم همه پاره و آش و لاش بود.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 152