فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

درخت امامزاده

‏درختی در زندان داشتیم که بچه ها اسمش را درخت امامزاده گذاشته ‏‎ ‎‏بودند. بچه ها پول جمع کرده و یک میل گرد خریده بودند تا لباس هایشان ‏‎ ‎‏را روی آن پهن کنند. عده ای بودند که از آن درخت بالا می رفتند و لباس ‏‎ ‎‏پهن می کردند. این درخت ده متر طول داشت. یک دفعه می دیدیم بالای ‏‎ ‎‏ده متری یک لباس آویزان است. کمی پایین تر یک نفر دیگر لباس آویزان ‏‎ ‎‏کرده است. بچه ها به این درخت می گفتند: امامزاده؛ چون بچه های چپی ‏‎ ‎‏به آن درخت دست نمی زدند. فقط مذهبی ها بالای این درخت لباس ‏‎ ‎‏آویزان می کردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 151