فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

جوِّ زندان

‏به طور کلی رابطهِ انسانی و عاطفی در زندان بیشتر از مسائل فکری بود. ‏‎ ‎‏آنهایی که می خواستند فضای زندان را تفکری کنند، زندان در زندان ‏‎ ‎‏می کردند.‏

‏مثلا بعضی وقتها توده ای ها می گفتند: " بوی تعفن می آید." آن وقت ما ‏‎ ‎‏می فهمیدیم که مثلا منظورشان این است که یکی از بچه های مذهبی به ‏‎ ‎‏این اتاق آمده است. با این رفتارها برخورد می کردیم که آقا با این کارها ‏‎ ‎‏زندان در زندان درست نکنید. خودمان داخل زندان صد تا زندان درست ‏‎ ‎‏نکنیم. بگذارید هر کسی در فضای خودش زندگی کند.‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 150
‏آن طرف هم مذهبی هایی داشتیم که مسأله نجس و پاکی را در زندان ‏‎ ‎‏مطرح می کردند. اینها هر جایی می خواستند بروند می گفتند: " نجس ‏‎ ‎‏است. چون بچه های چپی نجس هستند. لذا به هر چیزی که دست بزنند، ‏‎ ‎‏نجس می شود. آنها هم برای خودشان یک زندان درست می کردند. مثلا  ‏‎ ‎‏تمام اتاق را شسته بودند و منتظر بودند که خشک شود تا پتوها را پهن ‏‎ ‎‏کنند. یک دفعه می دیدی یک نفر که جایش هم ته اتاق است، دو سطل ‏‎ ‎‏پر از آب آورده و به در و دیوار می پاشد. می گفتیم: چه کار می کنی؟ ‏‎ ‎‏می گفت: می خواهم جای خودم را آب بکشم، چون اینها نجس اند. همه ‏‎ ‎‏با هم کار می کردند. در یک اتاق هشت نفر بودند. یک نفرشان این تفکر ‏‎ ‎‏را داشت. آن هفت نفر هم دو نفرشان چپی و پنج نفرشان مذهبی بود.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 151