فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

برنامه های تفریحی در زندان

‏برنامه های تفریحی در زندان، مذهبی، چپی و راستی و... نداشت. همه ‏‎ ‎‏دور هم می نشستند و بازی می کردند. یک نفر اوستا می شد و اینها ده نفر ‏‎ ‎‏می نشستند. معمولا دو نفر را که تازه از راه می رسیدند وسط خودشان ‏‎ ‎‏می نشاندند. می دانستند برنامهِ سیاه کاری است. هر چه اوستا می گفت ‏‏تکرار ‏‎ ‎‏می کردند و روی پای هم می زدند. وسط کار یک نفر یک نعلبکی دوده به ‏‎ ‎‏اوستا می داد. دوده ها را می مالیدند و طرف را سیاه می کردند. ده نفرِ دیگر ‏‎ ‎‏وقتی می دیدند آن فرد سیاه می شود، می خندیدند. خودِ فرد هم‏‏ می خندید. ‏‎ ‎‏در این بازی گاهی اوقات خودِ اوستا را هم سیاه می کردند؛ یعنی طوری ‏‎ ‎‏بود که مشخص نمی شد چه کسی باید سیاه شود. این کار دو ساعت‏‏ طول ‏‎ ‎‏می کشید. بعد آینه را می آوردند و می دیدند آن کسی که بیشتر از همه ‏‎ ‎‏می خندید، بیشتر از همه سیاه شده است. با این کار به هم روحیه ‏‏می دادند.‏

‏یا مثلا طرف را هیپنوتیزم می کردند و می گفتند بخواب، بخواب. بعد ‏‎ ‎‏زیرِ پیراهنِ نویِ آن فرد، یک استکان می گذاشتند و با کف دست روی ‏‎ ‎‏استکان می زدند. بر اثر ضربه ی استکان آرام آرام دورِ حلقهِ پیراهن ( به ‏‎ ‎‏اندازه همان دور استکان) سوراخ می شد. سوراخ را در می آوردند و ‏‎ ‎‏می گفتند: "تو خوابت نمی برد. بلند شو." آن فرد وقتی بلند می شد می دید ‏‎ ‎‏که عرق گیر یا پیراهنش سوراخ شده است.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 149