فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

برگزاری نماز جماعت / گرایش به مارکسیسم

‏در زندان نماز جماعت می خواندند. مثلا به حاج آقا مهدی عراقی ‏‎ ‎‏می گفتند: شما بخوان. حاج آقا عراقی یک هفته می ایستاد و جماعت ‏‎ ‎‏می خواند. بعضی وقتها هم حاج آقا جوهری‏‏ می خواند. اینها نماز ‏‎ ‎‏می خواندند و بعضی وقت ها به بچه هایی که از لحاظ صحبت و گفتار ‏‎ ‎‏بچه های مؤدبی بودند فرصت می دادند تا آنها هم جماعت بخوانند. ‏‎ ‎‏محبوب مجاز از بچه های متین و متواضع بود. روزی آمد سرِ نماز (4 ‏‎ ‎‏رکعت نماز ظهر و 4 رکعت نماز عصر می خوانم... والسلام علیکم و ‏‎ ‎‏رحمه` الله) و بعد از خواندن نماز گفت که من خدمت آقایان میگویم ‏‎ ‎‏که از الآن مارکسیست شده ام؛ به همین سادگی، بدون شوخی. همه ‏‎ ‎‏عصبی بودند که چنین کسی را از دست داده اند و هم این که چرا پشت ‏‎ ‎‏سر یک کمونیست نماز خواندند. شاید آن موقع ها مارکسیست شده بود. ‏‎ ‎‏پدر، مادر، فامیل همه مسلمان. مبارزه اش کنار مسلمانها بود. یک دفعه ‏‎ ‎‏گفت: "من از الان مارکسیست هستم".‏

‏یا مثلا صبح یکی را بیدار می کردیم که فلانی بلند شو و نمازت را ‏‎ ‎‏بخوان. من مدتی مسؤول بخاری ها و حمام زندان بودم. صبحها بچه هایی ‏‎ ‎‏را که به حمام احتیاج داشتند بیدار می کردم. مثلا می گفتم: "فلانی پاشو ‏‎ ‎‏نمازت را بخوان." او جواب می داد: "من دیشب مارکسیست شدم." من ‏‎ ‎‏وا می رفتم و می گفتم جوک می گویی!! می گفت: " نه، من دیشب ‏‎ ‎‏مارکسیست شدم." پیش خودم می گفتم نمی دانم چه کسی را بیدار کنم.‏

‏فردی بود که زیاد مفاتیح می خواند. این قضیه باعث تعجب من شده ‏‎ ‎‏بود. می گفتم: " بابا این قدر مفاتیح نخوان. از صبح که بلند می شوی ‏‎ ‎‏مفاتیح دستت است." می گفت: "در این مفاتیح مطالبی هست که باید آن ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 146
‏را در بیاورم." بعد از یک ماه مفاتیح خواندن گفت: "پیدا کردم، من ‏‎ ‎‏مارکسیست شدم".‏

‏ما از لحاظ تئوریک دچار مشکل ‏‏شده بودیم و‏‏ ‏‏کسی هم نبود. با‏‏ ‏‏اخلا ص ‏‎ ‎‏و اعتقاد به خدا و پیغمبر رفته بودم. اما این مسائل نگرانم می کرد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 147