فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

چریکهای فدایی خلق اکثریت و اقلیت

‏همان طور که در خارج اتفاقاتی افتاد، بین گروه های چپی هم اختلا فاتی ‏‎ ‎‏پیش آمد و نطفهِ گروه اکثریت و گروه اقلیت آنجا گذاشته شد. افرادی ‏‎ ‎‏طرفدار سفت و سخت شوروی‏‏ بودند. تعدادی مائوئیست شدند. عده ای ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 144
‏تفکرات حزب توده را داشتند. توده ای ها یک جریان پیر شده بودند و ‏‎ ‎‏تفکرات دُگم خودشان را داشتند. اکثرشان هم ده - پانزده سال زندانی ‏‎ ‎‏کشیده بودند. در این میان یک سری هم سمپات بودند که اصلا  ‏‎ ‎‏نمی دانستند کدام طرف را بگیرند.‏

‏متاسفانه این اختلافات ریز و تازه تولد یافته همه بعد از انقلاب وارد ‏‎ ‎‏جامعه شد و جریان های توده ای شکل گرفت. افراد به جای این که ‏‎ ‎‏منطقشان را به سمت تعدیل ببرند، به میان توده ها بردند. یکی کومله شد، ‏‎ ‎‏بچه های چپی در گنبد گروههایی راه انداختند، به کردستان و سیستان و ‏‎ ‎‏بلوچستان‏‏ رفتند. باز میلیشا را درست کردند. جنبش مجاهدین را ایجاد ‏‎ ‎‏کردند. همان مسائلی که در زندان در یک اِشل کوچک حل نشد با یک ‏‎ ‎‏اِشل بزرگتر وارد جامعه شد؛ یعنی همان موقع بحث بود که بالاخره باید ‏‎ ‎‏چکار کنیم؟ شوروی‏‏ را چکار کنیم؟ امریکا‏‏ را چکار کنیم؟ با امریکا باید ‏‎ ‎‏بسازیم یا با شوروی؟‏

‏بیرون از زندان بیست سال با این جریانات رو به رو شدیم و هنوز هم ‏‎ ‎‏این مسائل گریبان ملت را گرفته است. چون رژیم می گفت اینها ‏‎ ‎‏کمونیست هستند. یادم هست، خاله ام به ملاقاتم آمد و گفت: "علی، ‏‎ ‎‏بیرون می گویند که شما کمونیست هستید." گفتم: " پدرشان کمونیست ‏‎ ‎‏است، جد و آبادشان کمونیست است، ما نماز می خوانیم. روزه ‏‎ ‎‏می گیریم".‏

‏تصور زندان در اذهان عمومی این گونه بود که مردم می گفتند اینها ‏‎ ‎‏یکپارچه و واحدند و همه هم خوبند. ولی داخل زندان این گونه بود. ‏‎ ‎‏درگیری هایی که در سازمان ایجاد شد و داخل زندان را به هم ریخت.‏

‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 145