فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

سازمان مجاهدین خلق و مارکسیستها

‏در داخل زندان چند جریان وجود داشت. یکی از آنها، بچه های ‏‎ ‎‏مجاهدین خلق بودند که بعد از ضربه سال 1354 دو - سه گروه شدند. ‏‎ ‎‏یک عده مارکسیست و پیکاری شدند. اینها بعد از انقلا ب مشکل ایجاد ‏‎ ‎‏کردند و دین را کاملا کنار گذاشتند. بچه های مذهبی به اینها اُپرتونیست ‏‎ ‎‏می گفتند؛ یعنی «فرصت طلب».‏

‏تعدادی از بچه ها دنبال مسعود رجوی‏‏ افتادند و معتقد بودند که باید ‏‎ ‎‏سازمان را از لحاظ تشکیلاتی حفظ کنیم و تشکیلاتی آهنین داشته باشیم. ‏‎ ‎‏می گفتند مشکل سازمان فکری است، مشکل تشکیلاتی نیست. چرا ‏‎ ‎‏بهترین بچه های خوب و نمازخوان فردا چپی می شوند. از قضا این ‏‎ ‎‏فضایی که داخل زندان ایجاد شده بود مؤثر واقع شد. مثلا فرد می نشست ‏‎ ‎‏مفاتیح می خواند، دو روز بعد می گفت: "من از الان اعلام می کنم که ‏‎ ‎‏مارکسیست هستم." به او می گفتند: " تو که تا دیروز داشتی مفاتیح ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 142
‏می خواندی! " فشار به حدی زیاد بود که بهترین رفیق ها یکباره اعلام ‏‎ ‎‏می کردند ما مارکسیست شدیم. مثل کسی که زیاد بدود بعد رویش آب ‏‎ ‎‏سرد بریزند، صبح که بلند می شدیم با این خبرهای ناگوار روبرو ‏‎ ‎‏می شدیم. یکی از این افراد رضا جلالی‏‏ بود که بعدها در یک تصادف ‏‎ ‎‏فوت کرد. مذهبی بود. بچه ها به او می گفتند «پدر».‏

‏عده ای از بچه های سازمان هم بودند که می گفتند: "ما باید بنشینیم و ‏‎ ‎‏روی مسأله خدا کار کنیم." اینها جزو افراد لطف الله میثمی‏‏ بودند که ‏‎ ‎‏نشستند وروی بحث وجود از دیدگاه ملا صدرا کار کردند. گفتند: "این ‏‎ ‎‏ریشه، ریشهِ فکری است. ریشه ای است که در درون خودمان رشد ‏‎ ‎‏می کند و ما بین اسلام و مارکسیسم به تصمیم گیری می افتیم که این کار ‏‎ ‎‏علم را تقویت می کند." این ها کسانی بودند که تشکیلات مشخصی ‏‎ ‎‏داشتند.‏

‏تشکیلات غیرمشخص از گروههایی بودند که از بچه های آقای ‏‎ ‎‏منتظری بودند که به تدریج تعدادشان زیاد می شد. چون آن موقع امام ‏‎ ‎‏خارج از کشور بود، لذا نمودش بیشتر روی آقایان: منتظری، هاشمی ‏‎ ‎‏رفسنجانی‏‏، کروبی‏‏ و ربانی شیرازی بود. اینها به اصطلاح رابطین امام ‏‎ ‎‏بودند و در زندان هم حضور داشتند و برخوردهای خیلی خوبی با بچه ها ‏‎ ‎‏داشتند. در واقع حلال مشکلات بودند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 143