فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

اعتصاب غذا

‏از آن به بعد، به بچه ها خیلی سخت می گذشت و آن سختی باعث شد ‏‎ ‎‏که دست به اعتصاب غذا بزنند؛ یعنی زمانی که دیدند اگر بخواهند به ‏‎ ‎‏این مسائل تن بدهند دیگر نمی توانند زندان را نگه دارند، کم کم به این ‏‎ ‎‏فکر افتادند که دست به اعتصاب غذا بزنند تا از این فضا خارج شوند. ‏‎ ‎‏چون ملا قاتها سخت شده بود. برای غذا می گفتند هر کس برای خودش ‏‎ ‎‏غذا بگیرد. خوب اگر دویست نفر می خواستند بشقاب به دست بروند و ‏‎ ‎‏برای خودشان غذا بگیرند، خیلی وقت تلف می شد. ولی قبلا این طور ‏‎ ‎‏نبود؛ دو نفر می رفتند و قابلمه های بزرگ با خودشان می بردند. غذای ‏‎ ‎‏چندین نفر را می گرفتند و می آوردند و تقسیم می کردند.‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 138
‏خلاصه بچه ها دست به اعتصاب غذا زدند. اعتصاب 27 روز طول ‏‎ ‎‏کشید. یک اعتصابِ تَر بود؛ چون اعتصاب خشک یک هفته بیشتر دوام ‏‎ ‎‏نمی آورد و زود فرد را از پا در می آورد. اعتصاب خشک یعنی این که ‏‎ ‎‏آدم هیچی نخورد. در این حالت آب بدن از بین رفته، فرد به حالت اغما ‏‎ ‎‏می رود و تمام می کند. اما اعتصاب تَر به این صورت است که صبح یک ‏‎ ‎‏چای با دو تا قند به آدم می دهند؛ ظهر هم یک چای و شب هم یک ‏‎ ‎‏چای.‏

‏بچه ها اعتصابِ تَر را آغاز کردند. اولش راه می رفتند و نماز ‏‎ ‎‏می خواندند. حتی یادم هست حاجی شعبانی‏‏ تا آن روزهای آخر که ‏‎ ‎‏اعتصاب بود، دویدن خود را انجام می داد؛ یعنی همه که درازکش شده ‏‎ ‎‏بودیم، خبر می آوردند که حاجی شعبانی نیم ساعت است که می دود.‏

‏در طول 27 روز اعتصاب غذا، بچه ها ده روز اول راه می رفتند، ده ‏‎ ‎‏روز دوم خوابشان زیاد شد، از روز بیستم به بعد جاها را در اتاق انداخته ‏‎ ‎‏بودند و فقط نماز می خواندند و دوباره می افتادند. فقط یک نفر مسؤول ‏‎ ‎‏اخبار بود. او بغل دستِ هر کدام از بچه ها می آمد و خبر می داد که مثلا  ‏‎ ‎‏امروز حقوق بشر نوشت و... هر روز صبح خبرها را می آوردند. اگر آیه ‏‎ ‎‏و حدیثی بود می خواندند که روحیه ها ضعیف نشود. روزهای آخر خبر ‏‎ ‎‏می آوردند که فلانی را با برانکارد بردند. از روزهای بیست و سه تا ‏‎ ‎‏بیست و هفت، هر روز بچه ها را چند تا چند تا به بیمارستان می بردند.‏

‏بالاخره وقتی دیدند بچه ها اعتصابشان را نمی شکنند، به یک سری از ‏‎ ‎‏خواسته های ما تن دادند. مثلا دوباره بچه ها سفره شان با هم باشد. ولی ‏‎ ‎‏با سرود خواندن مخالفت کردند. آنها گفتند مثلا ملاقاتی این طور بشود، ‏‎ ‎‏آشپزخانه نماینده بگذارند، حتی قرار شد یک دندانپزشک به زندان بیاید ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 139
‏و به دندانهای بچه ها رسیدگی کند، چون دندان بچه ها خراب بود. دکتر ‏‎ ‎‏عادل خانی با یکی دیگر از دکترها برای درمان دندان ها آمدند. مسؤولان ‏‎ ‎‏به آنها مواد می رساندند و پزشکان برای بچه های زندانی دندان مصنوعی ‏‎ ‎‏می ساختند. بچه ها با اعتصاب و اعمال فشار زیاد، آنها را مجبور کردند ‏‎ ‎‏که به بخشی از خواسته های صنفی بچه ها تن در دهند. مثلا از آنها رادیو ‏‎ ‎‏خواستند، آنها هم در راهرو یک قفسهِ آهنی درست کردند که قفل ‏‎ ‎‏داشت، یک رادیو داخل آن گذاشتند که آن هم روی موج‏‏ ‏‎AM‎‏ ‏‏تهران‏‏ بود ‏‎ ‎‏و فقط برنامه های آن موج شنیده می شد.‏

‏آنها به خواسته های صنفی بچه ها جواب دادند، ولی به خواسته های ‏‎ ‎‏سیاسی به هیچ وجه جواب ندادند. خواسته های صنفی را تا می توانستند ‏‎ ‎‏چلاندند و تعدادی را هم زیرش زدند؛ ولی به طور کلی زندان از آن ‏‎ ‎‏فضای قبلی بیرون آمد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 140