فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

زیر هشت

‏زیر هشت یک اتاق هشت ضلعی بود که هر ضلعش به یک زندان باز ‏‎ ‎‏می شد. یکی درِ ورودی بود، یکی درِ اتاق رئیس زندان بود، یکی درِ ‏‎ ‎‏سلولها بود و به آن هشت می گفتند. وقتی می گفتند زندانی را زیر هشت ‏‎ ‎‏بردند یعنی این که زیرِ آن هشتی بردند.‏

‏«زمانی» که آمد بچه ها گفتند این که نمی شود او چیزی بگوید و ما ‏‎ ‎‏گوش کنیم. نمی دانم چه کسی بود که می خواست مرخص شود، بچه ها ‏‎ ‎‏آمدند و کنار سلول او جمع شدند. از بیرون هم خبر آوردند «زمانی» ‏‎ ‎‏گارد را بیرون زندان گماشته ؛ دو گروهان گارد با آن نقابها و کلاه ها و ‏‎ ‎‏باتوم ها. ملاقاتی ها هم که می آمدند، از وضعیت متعجب بودند؛ چون ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 135
‏گاردی ها بیرون چادر زده بودند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 136