فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

کار و برنامه زندانیان

‏گذراندن 24 ساعت وقت در سلول بسیار سخت بود، ولی خوشبختانه ‏‎ ‎‏اکثر بچه ها برای خودشان سرگرمی درست می کردند. هر کسی هر چه ‏‎ ‎‏بلد بود یاد می داد. مثلا وقتی من گفتم که عربی بلدم، به من گفتند: " تو ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 130
‏عربی درس بده." گچی را از جایی می کندم و روی درِ زنگ زده عربی ‏‎ ‎‏می نوشتم و یاد می دادم.‏

‏وقت خودمان را به گونه ای پر می کردیم؛ تسبیح سازی، شطرنج سازی ‏‎ ‎‏و... بود. اگر کسی شطرنجِ خوبی درست می کرد، آن را می برد و داخل ‏‎ ‎‏دستشویی می گذاشت تا دیگران ببینند و الگو بگیرند و درست کنند؛ ‏‎ ‎‏یعنی اکثر وقت خودشان را پُر می کردند که دست به زانو ننشینند و منتظر ‏‎ ‎‏باشند که چه اتفاقی می افتد. از صبح زود، بچه ها برای خودشان ‏‎ ‎‏برنامه ریزی می کردند که تا دیروقت کار داشته باشند؛ روزه می گرفتند، ‏‎ ‎‏نماز قضا می خواندند و کارهایی انجام می دادند که سرشان گرم شود. آن ‏‎ ‎‏ایّام با خیلی از بچه ها از جمله رضا منصوری، برادرِ آقا جواد آشنا شدم. ‏‎ ‎‏آنجا مسائل مختلفی اتفاق می افتاد و هر کسی ماهیت خود را نشان می داد‏‏.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 131