فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

فحاشیهای نگهبان

‏یک بار هنگام دستشویی رفتن، نمی دانم چه شد که نگهبان عصبانی شد ‏‎ ‎‏و فحش را کشید به جان تمام زندانی ها. گفت: " ببینم کی مَرده در بزنه و ‏‎ ‎‏منو صدا کنه. اگر کسی در بزنه من فلان می کنم" و فحش می داد. یک ‏‎ ‎‏دفعه یکی در زد. همه گفتند کیه؟ دختری بود که می خواست دستشویی ‏‎ ‎‏برود. سلولهای کمیته طوری بود که کسی جرأت حرف زدن نداشت. با ‏‎ ‎‏این حال آن دختر در زد و گفت می خواهم بروم دستشویی؛ یعنی با آن ‏‎ ‎‏جّو بد و آن همه فحش و بد و بیراه، اگر کسی موقعیتی پیدا می کرد که ‏‎ ‎‏بتواند به افراد روحیه بدهد، این کار را می کرد. مثلا آن دختر تا فهمیده ‏‎ ‎‏بود که نگهبان گفته کی مَرده ؟ گفته بود من که مرد نیستم، به من که ‏‎ ‎‏نمی تواند حرف بزند و در زده بود.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 130