فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

چراغ زنبوریهای رکن 2

‏وقتی زیر هشت رفتم، دیدم یک ارتشی برگه را امضا کرد و من را ‏‎ ‎‏تحویل گرفت. گفتم: آقا من آزاد شده ام. گفت: نه، چون شما را رکن 2 ‏‎ ‎‏اینجا تحویل داده است. حالا که زندانیات تمام شده، رکن 2 تو را ‏‎ ‎‏تحویل می گیرد. دوباره من را سوار ماشین کردند و به جمشیدیه بردند. ‏‎ ‎‏درِ زندان جمشیدیه‏‏ را باز کردند و من را آنجا انداختند. گفتم : آقا چه ‏‎ ‎‏خبر است؟ چی شده؟ گفتند: ما چیزی نمی دانیم. شاید ده روز آنجا ‏‎ ‎‏کلا فه بودم. از یک طرف باید هرچه زودتر به آن خانه می رفتم و ‏‎ ‎‏اطلا عات را می رساندم، از طرف دیگر در عرض ده روز کسی نیامد به ‏‎ ‎‏من بگوید که آقا تو چه کار داری.‏

‏در آن ایام یک سری ارتشی کنار سلول من بودند که آنها را اعدام ‏‎ ‎‏می کردند. فضای عذاب آوری بود. اگر می خواستند کسی را اعدام کنند ‏‎ ‎‏رسم بر این بود که شب قبل از اعدام یک چراغ زنبوری پایه دار ‏‎ ‎‏می گذاشتند و تا صبح روشن می ماند و صدای فردی که قرار بود فردا ‏‎ ‎‏اعدام شود در سلول می پیچید. وقتی این چراغها را روشن می کردند، ‏‎ ‎‏می فهمیدیم که قرار است فردا صبح یک نفر اعدام شود. اگر دو تا چراغ ‏‎ ‎‏روشن می شد، دو تا اعدامی بودند و اگر سه تا چراغ، معلوم بود که فردا ‏‎ ‎‏سه تا اعدامی خواهیم داشت. اعدامی ها تا صبح نمی توانستند بخوابند، آه ‏‎ ‎‏و ناله و فریاد می کردند. ساعت سه یا چهار صبح به سراغ آنها می آمدند، ‏‎ ‎‏می بردند و اعدامشان می کردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 116