فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

فعالیتهای انقلا‏بی در دبیرستان

‏سال دوازدهم که بودم تقریباً دو سالی می شد که به مسجد شیخ علی رفت ‏‎ ‎‏و آمد داشتم. یک روز در مدرسهِ الهی سرِ کلاس نشسته بودم، دیدم ‏‎ ‎‏داخل نیمکت یک سری اعلا میه گذاشته اند. با بهمن نظریان‏‏ و محمد ‏‎ ‎‏محمدی‏‏ اعلامیه ها را برداشتیم و گفتیم مگر در این کلاس غیر از ما کس ‏‎ ‎‏دیگری هم در راه مبارزه تلاش می کند. از یک طرف هم ترس داشتیم که ‏‎ ‎‏بیایند و به خانه های ما بریزند و بگردند، ولی خبری نشد. بعدها فهمیدیم ‏‎ ‎‏که بله، گروه دیگری هم وجود دارد که مشغول کار است. دو روز بعد ‏‎ ‎‏آمدند داخل کلاس. سعید حجاریان‏‏ شاگرد اول کلاس بود و همیشه میز ‏‎ ‎‏آخر می نشست. او هم بچهِ نازی آباد‏‏ بود و همدیگر را می شناختیم.‏

‏سعید حجاریان‏‏ بعدها که خاطراتش را با عمادالدین‏‏ باقی مطرح ‏‎ ‎‏می کرد گفته بود که در دبیرستان الهی سه گروه کار می کردند؛ یک گروه ‏‎ ‎‏حزب الله بود ( منظورش ما بودیم)، یک گروه فدائیان اسلام بود ( این ‏‎ ‎‏افراد را حجاریان می شناخت، ما نمی شناختیم) و یک گروه خودشان ‏‎ ‎‏بودند. تازه من فهمیدم که فقط ما نبودیم.‏

‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 111