فصل سوم: خاطرات علی محمدآقا

شرکت در کلا‏س‏های ابوشریف

‏در جلسات دعای ندبه حضور می یافتم تا اینکه دوباره همان شخص که ‏‎ ‎‏با او در مسجد سیدالشهدا(ع)‏‏ آشنا شده بودم آمد و من را به مسجد ‏‎ ‎‏شیخ علی معرفی کرد. در آن مسجد آقای عباس زمانی معروف به ‏‎ ‎‏ابوشریف‏‏ عربی تدریس می کرد. ابوشریف بعدها رئیس سپاه پاسداران ‏‎ ‎‏انقلاب اسلامی شد. وی از لحاظ اخلا قی معلم وارسته ای بود. خیلی ‏‎ ‎‏مسلط درس می داد و برای ما قرآن تفسیر می کرد. در طی چند جلسه اول ‏‎ ‎‏با مجید معینی‏‏، علی انصاری،‏‏ شیخ الاسلامی‏‏، محمد تهرانی‏‏ و چند نفر از ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 108
‏این بچه ها آشنا شدم. آن ایام هم در دبیرستان تحصیل میکردم وهم درآن ‏‎ ‎‏جلسات شرکت می کردم. مسجد شیخ علی‏‏ در خیابان 15 خرداد‏‏، نزدیک ‏‎ ‎‏بازار آهنگران بود. بعدها فهمیدم این مسجد پایگاه تعدادی از بچه های ‏‎ ‎‏حزب الله است که مبارزه را آغاز کرده اند. سپاسی‏‏ و محمد مفیدی‏‏ از ‏‎ ‎‏جملهِ این بچه ها بودند. این افراد به هنگام جلسه درس یواشکی از کنار ‏‎ ‎‏پرده بالا می رفتند و ما هم به این مسائل توجه نمی کردیم. مسجد شیخ ‏‎ ‎‏علی مسجد کوچکی است و سر نبش قرار گرفته و درِ آن به صحن ‏‎ ‎‏نمازخانه باز می شود. این مسجد یک و نیم طبقه دارد. بعدها که رفت و ‏‎ ‎‏آمدم به آن مسجد زیاد شد، فهمیدم بچه های سیاسی یواشکی کلاس ‏‎ ‎‏درس را ترک کرده و از کنار پرده به طبقهِ بالا می روند. بالا جلسات ‏‎ ‎‏زیادی داشتند. من هم آرام آرام به جمع آنها وارد شدم. طوری که بعضی ‏‎ ‎‏شبها آنجا می ماندم. سپاسی و محمد مفیدی و جلال صمصامی در ترور ‏‎ ‎‏تیمسار طاهری‏‏ ( در سال 50-49 ) که در قتل عام 15 خرداد دخالت ‏‎ ‎‏داشت، نقش داشتند.‏

‏هنگامی که ما در کلاس درس آقای زمانی ( ابوشریف‏‏) عربی ‏‎ ‎‏می خواندیم، وی می گفت: این درس را که یاد می گیرید باید بروید در ‏‎ ‎‏مساجد تهران‏‏ به دیگران یاد بدهید؛ یعنی هر کدامتان که درس را یاد ‏‎ ‎‏می گیرید، باید زحمت بکشید، یکی از مساجد محل خودتان را پیدا کنید.‏

‏من سعی کردم در مسجد سیدالشهدا(ع)‏‏ کلاس درس دایر کنم که ‏‎ ‎‏آقای مهدوی‏‏، پیش نماز مسجد، مانع کارم شد. پس از آن به مسجدی در ‏‎ ‎‏بازار دوم رفتم و با امام جماعت آنجا صحبت کردم. او موافقت کرد و ‏‎ ‎‏حجرهِ کوچکی به من داد و من درس عربی را در آن حجره شروع کردم ‏‎ ‎‏و چند شاگرد در جلسه درس من حاضر شدند.‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 109
‏جزوه هایی را که در درس مسجد شیخ علی‏‏ دریافت می کردم با خودم ‏‎ ‎‏می آوردم و در این مسجد درس می دادم. روزی یک نفر آمد و گفت : آقا ‏‎ ‎‏اینجا چه کار می کنید؟ گفتم: درس می دهم. گفت: چه درسی می دهی ؟ ‏‎ ‎‏گفتم: از روی این جزوه ها. جزوه ها را گرفت و نگاهی انداخت و گفت: ‏‎ ‎‏اینها را خودتان چاپ می کنید؟ گفتم: نه، از جایی می گیرم. احساس کردم ‏‎ ‎‏سئوالاتش کمی بودار است. او فکر می کرد یک تشکیلات این کارها را ‏‎ ‎‏انجام می دهد در حالی که من متوجه این قضیه نبودم. او همین طور که با ‏‎ ‎‏دوستش صحبت می کرد، گفت: اینها یک تشکیلات هستند و این ‏‎ ‎‏جزوه ها را نشان می داد، که این درس، یک درس عربی ساده نیست. ‏‎ ‎‏بعدها که دستگیر شدم فهمیدم که مسجد شیخ علی شاید در سی - چهل ‏‎ ‎‏مسجد تهران‏‏ پایگاه دارد؛ یعنی اعتقاد حزب الله این بود که این درس ‏‎ ‎‏عربی را در تمام مساجد تهران گسترش دهد.‏

‏سالهای 1348 و 1349 فضای خفقان حاکم بود. درس عربی ما با ‏‎ ‎‏ ورزش کوهنوردی و شنا توأم بود. هر هفته جمعه بچه ها دورِ هم جمع ‏‎ ‎‏می شدند و به کوه می رفتند. من از آن موقع بود که با کوه آشنا شدم. ‏‎ ‎‏عباس آقا اصرار زیادی داشت که بچه ها حتماً جمعه به کوه بیایند. اگر ‏‎ ‎‏متوجه می شد که فلا نی نیامده، خیلی ناراحت می شد. برنامهِ دو - سه ‏‎ ‎‏روزه برای دریاچهِ تارِ‏‏ دماوند‏‏ می گذاشتند. یعنی جلسات ما مجموعه ای ‏‎ ‎‏بود که هم درس عربی و قرآن تجزیه و تحلیل می شد، ورزش هم کنار ‏‎ ‎‏آن بود. مسائل سیاسی هم به آن مجموعه کشیده می شد. یادم هست که ‏‎ ‎‏آقای اسدالله بادامچیان‏‏ می گفت: اینها (بچه های حزب الله) تیرِ تفنگی ‏‎ ‎‏هستند. بعد از مدتی با مکتب اسلام، در مکتب الصادق خیابان آب ‏‎ ‎‏منگول آشنا شدم. آنها هم درس عربی داشتند و آقای بادامچیان به آنها ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 110
‏درس می داد. من به آن جلسات که وارد می شدم، بچه های آن جلسه به ما ‏‎ ‎‏می گفتند: «تیر تفنگیها آمدند»؛ چون خودِ آنها معتقد بودند که ما باید با ‏‎ ‎‏بچه ها کار کنیم و از لحاظ درسی تقویتشان کنیم تا این بچه ها از نظر ‏‎ ‎‏تحصیلاتی تخصص پیدا کنند و برای خودشان فرد مهمی شوند و بتوانند ‏‎ ‎‏به اسلام خدمت کنند؛ ولی گروه حزب الله معتقد بود که نه، باید با نظام ‏‎ ‎‏درگیر شد. به همین علت به ما می گفتند: «تیر تفنگی».‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 111