فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

سقوط پادگانها

‏در ایامی که به پیروزی انقلاب ختم شد، من در درگیریها شرکت کردم. ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 95
‏خود را به پادگان لویزان‏‏ رساندم و وارد اسلحه خانه شدم. از آنجا به ‏‎ ‎‏پادگان عشرت آباد‏‏ رفتم. آن زمان منافقین مشغول جمع آوری اسلحه ‏‎ ‎‏بودند. من هم یک اسلحه گیرم افتاد و با مهماتش آن را به خانه آوردم، ‏‎ ‎‏ولی قانع نشدم و چون کلت لازم داشتم به لویزان رفتم و یک قبضه ‏‎ ‎‏کلت آوردم. البته آنجا نیروها سازماندهی شده بودند و جلویِ در افراد را ‏‎ ‎‏کنترل می کردند و نمی گذاشتند هر کسی با خود اسلحه ببرد ؛ چون من را ‏‎ ‎‏می شناختند ( البته عده ای) چیزی نگفتند. فردای روزی که امام دستور ‏‎ ‎‏فرمودند اسلحه ها را تحویل دهیم، آنها را بردم و تحویل دادم. خیلی ها ‏‎ ‎‏اسلحه ها را تحویل دادند.‏

‏از ساعت 9 صبح تا 4 بعدازظهر لویزان‏‏ بودم. انبارهای مهمات یکی ‏‎ ‎‏پس از دیگری سقوط می کرد و شیشه ها همه شکسته بود. هیچ کس در ‏‎ ‎‏پادگان نبود که دفاع کند. لطمه زیادی به پادگانها وارد شده بود. البته ‏‎ ‎‏بچه های مذهبی، قدری جو را کنترل کردند تا اواخر شب که تقریباً کنترل ‏‎ ‎‏اوضاع به دست خودشان ‏‏افتاد.‏‏ ‏‏من هنگام‏‏ ‏‏سقوط پادگان‏‏ ‏‏لویزان آنجا بودم.‏

‏شبهای قبل از این ماجرا پادگان نیروی هوایی‏‏ واقع در خیابان دماوند‏‏ ‏‎ ‎‏سقوط کرد. بچه ها قصد حمله به پادگان را داشتند و مردم هم دنبال این ‏‎ ‎‏بودند که مسلح شوند. مدام پیغام می دادند که صدا و سیما هم محاصره ‏‎ ‎‏شد تا مردم به آنجا حمله نکنند؛ چون نیروهایِ خودی آنجا حضور ‏‎ ‎‏داشتند. اولین اتفاق این بود که صدا و سیما به دست نیروهای انقلابی ‏‎ ‎‏افتاد.‏

‏ما در محله خودمان تشکیلات خاصی راه انداخته بودیم. سر خیابان ‏‎ ‎‏آشتیانی یک خواربار فروشی بود ( مغازه متعلق به آقای باقری‏‏ خدابیامرز ‏‎ ‎‏بود) من تا صبح با اسلحه ای که داشتم آنجا کشیک دادم. این نشان دهنده ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 96
‏آن بود که کنترل شهر به دست نیروهای انقلابی است. بعد از آن هم ‏‎ ‎‏مرتب رادیو پیام می داد و مطالبی را که حضرت امام می گفت، منعکس ‏‎ ‎‏می کرد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 97