فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

17شهریور

‏روز 17 شهریور آقای نعمت زاده‏‏ صبح زود از خانه بیرون رفت. من و ‏‎ ‎‏برادرم ( هادی) به خانه حاج آقا ( پدر خدا بیامرزمان) رفتیم که منزلشان ‏‎ ‎‏در 2 کیلومتری خانه ما بود و از آنجا به طرف میدان شهدا‏‏ حرکت ‏‎ ‎‏کردیم. حوالی ساعت 10-30/9 بود که دیدم ماشین ها پشت سر هم با ‏‎ ‎‏بوق زدن های ممتد به خیابان کرمان‏‏ می آیند و مقابل بیمارستان بهادری ‏‎ ‎‏(که بعدها به بیمارستان مردم تغییر نام یافت) می ایستند. عده زیادی آنجا ‏‎ ‎‏شهید شدند، چون سربازان آن منطقه را محاصره کرده بودند. من به ‏‎ ‎‏همراه برادرم خود را به سه راه شکوفه رساندیم. آنجا لا ستیک ها را آتش ‏‎ ‎‏زده بودند. از آنجا به طرف چهارراه کوکاکولا‏‏ رفتیم (کارخانة نوشابه ‏‎ ‎‏کوکاکولا آنجا بود) اما نتوانستیم خود را به میدان شهدا برسانیم. سینمایی ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 92
‏را که آن اطراف بود آتش زده بودند. حوالی ساعت 8-7 بعد ازظهر با ‏‎ ‎‏پای پیاده خود را به میدان وثوق‏‏ رساندم و چون ساعت حکومت نظامی ‏‎ ‎‏آغاز شده بود دیگر نمی توانستم به خانه بروم، لذا به منزل عمویم که ‏‎ ‎‏واقع در ساختمان های بانک رهنی‏‏ در خیابان پرستار‏‏ بود رفتم. حالا دیگر ‏‎ ‎‏نه از داداشم آقا هادی خبر داشتم و نه خانمم از من خبری داشت. بنده ‏‎ ‎‏خدا چندین بار خودش را به بیمارستان مردم رسانده بود تا از من خبری ‏‎ ‎‏بگیرد (خانمم مسافری هم در راه داشت که هنوز متولد نشده بود) اما ‏‎ ‎‏موفق نشده بود. ساعت 12 شب خود را به خانه رساندم دیدم برادر ‏‎ ‎‏خانمم در خانه است. البته او هم همان وقت به خانه آمده بود. در منطقه ‏‎ ‎‏وثوق بیشتر بیمارستانها و درمانگاه ها پر از زخمی بود و مرتب از خانه ها ‏‎ ‎‏ملحفه، قند و شکر به بیمارستانها می آوردند و یک همیاری و هماهنگی ‏‎ ‎‏منسجمی بین مردم حاکم بود و همه با هم متحد شده بودند. 17 شهریور ‏‎ ‎‏گذشت. زنها حضور چشمگیری در میدان ژاله داشتند و عده زیادی از ‏‎ ‎‏میدان خراسان‏‏ و آب منگول و تیر دو قلو به سمت ژاله آمده بودند.‏

‏میدان ژاله، مرکز شهدا شده بود و زنان و مردان بسیاری آنجا کشته ‏‎ ‎‏شدند. من دیدم که سربازان با تانک روی مردم حرکت می کردند. پس از ‏‎ ‎‏17 شهریور انقلاب به روزهای اوج خود نزدیک می شد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 93