فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

زندگی مخفی

‏زمانی که مشغول کارهای تشکیلاتی بودم ازدواج هم کرده بودم. همسرم ‏‎ ‎‏با این نوع زندگی آشنایی داشت؛ چون برادرش آقای مرتضی نعمت زاده‏‏ ‏‎ ‎‏مدتها مخفیانه زندگی می کرد؛ همین طور باجناقم آقای قسی زاده‏‏ نیز ‏‎ ‎‏زندگی مخفی داشت. حتی شهید محمد جهان آرا‏‏ که از خوزستان‏‏ به ‏‎ ‎‏تهران‏‏ آمده بود و گاهی اوقات به ما سر می زد تحت تعقیب ساواک بود ‏‎ ‎‏و مخفیانه زندگی می کرد.‏

‏ما برای اینکه خانه هایمان شناسایی نشود، دایم یک جا نمی ماندیم. ‏‎ ‎‏قبل از 17 شهریور بود. من خانه ای در سه راهی باقرآباد‏‏، نزدیک مسجد ‏‎ ‎‏گلستان‏‏ اجاره کردم. صاحب خانه استوار ارتش بود و خانمش خیلی ما ‏‎ ‎‏را تحت نظر داشت. هر وقت شهید جهان آرا به خانه ما می آمد، ‏‎ ‎‏می خواست بداند او کیست و برای چه آمده است. اما شوهرش صبح ‏‎ ‎‏می رفت و شب بر می گشت.‏

‏منزل دایی و خاله خانمم در خیابان آزادی بود و زندگی مرفه ی ‏‎ ‎‏داشتند. خانمم و برادرهایش مذهبی و خوزستان‏‏ی بودند و خانواده خود ‏‎ ‎‏را خیلی دوست داشتند و چون باید مخفیانه زندگی می کردند لذا یا خانهِ ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 89
‏دایی و یا خانهِ خاله خود بودند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 90