فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

انتقال به زندان اوین

‏بعد از عید نوروز بود و یک هفته از محکومیت من مانده بود؛ با چند نفر ‏‎ ‎‏از دوستان کنار هم نشسته بودیم و بی خبر ازهمه جا با هم صحبت ‏‎ ‎‏می کردیم. یکی از دوستان به نام مصطفی ستوده‏‏ (او فوق دیپلم بود و کم ‏‎ ‎‏سن و همراه برادرش در زندان بود) که با آقای دکتر علی زمانی‏‏  ( وی ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 82
‏اکنون رئیس یکی از بیمارستانهای معروف تهران‏‏ است) هم پرونده بود ‏‎ ‎‏قرار بود به اوین‏‏ منتقل شود. من به او گفتم: "حالا که می روید، اوضاع را ‏‎ ‎‏چگونه می بینید؟ اوضاع مملکت چطور است؟ " گفت: "تا 70 سال دیگر ‏‎ ‎‏این شاه‏‏ عوض نمی شود." آن زمان ذهنیتها همین گونه بود و حرکت امام ‏‎ ‎‏را که در سال 57 ایجاد شد، کمتر کسی می توانست پیش بینی کند. ‏‎ ‎‏بچه هایی که در زندان تئوریسین و صاحب نظر بودند دوام حکومت شاه ‏‎ ‎‏را بین 50 تا 70 سال تخمین می زدند.‏

‏در همان حال من را صدا کردند و گفتند: وسایلت را جمع کن و بیا . ‏‎ ‎‏ البته زندانی وسایلی نداشت، در کل بقچه کوچکی بود که در آن یک ‏‎ ‎‏پیراهن و زیر شلواری داشت که آن را زیر سرش می گذاشت و ‏‎ ‎‏می خوابید. من بقچه ام را برداشتم و به زندان اوین‏‏ رفتم. آنجا مورد ‏‎ ‎‏استقبال بچه ها قرار گرفتم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 83