در زندان قصر شخصی بود به نام سرهنگ زمانی ( او بعد از پیروزی  انقلاب اعدام شد.) فردی از اقوام ما در زندان قصر افسر بود. او عضو  شهربانی و از خانواده ای مذهبی بود. در ملاقاتی ها با من همکاری می کرد  و خبر من را به خانواده ام می رساند اما در زندان به سختی با من سلام و  
کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 80
علیک می کرد. اگر می فهمیدند که با یک زندانی سیاسی فامیل است،  برایش گران تمام می شد و پدرش را در می آوردند.
      گاهی اوقات سرهنگ زمانی با مأمورین می آمد؛ آنها زیراندازها و  پتوها را جمع می کردند و اگر کسی کتابی و یا نوشته ای داشت پاکسازی  می کردند و از صبح تا ظهر بچه ها را زیر آفتاب نگه می داشتند، غذا  نمی دادند، فشارها را مضاعف می کردند و آنها را زیر هشت برده و شلا ق  می زدند و پس از آن به داخل بند می آوردند. زمانی که مریضی بچه ها  طولا نی می شد، آنها را به بیمارستان منتقل می کردند. زندان قصر برای  بچه ها دوران خاص و فرصت مناسبی بود که هر کس اهل تحقیق بود  می توانست مطالعه کند و یا زبان عربی و انگلیسی و قرآن بیاموزد و یا  کتابهای تاریخی و مذهبی مطالعه کند؛ اما برخوردهای سرهنگ زمانی  فضا را تنگ و هر کدام از بچه ها را به نوعی تهدید می کرد.
      
         
      
      
        کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 81