فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

بازداشت در دوران سربازی

‏بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه به سربازی رفتم و گروهبان 3 شدم. یک ‏‎ ‎‏شب یکی از درجه دارهای معروف اداره دوم (رکن 2) ‏‎[1]‎‏ من را احضار ‏‎ ‎‏کرد. از طرفی برادرم هادی فرهودی‏‏ که بچه ی با تقوا و مبارزی بود و در ‏‎ ‎‏عجب شیر مشغول سربازی بود، برای من نامه ای فرستاده بود و در آن به ‏‎ ‎‏مسائل سیاسی اشاره کرده و قرار بود من به گونه ای اعلا میه حضرت امام ‏‎ ‎‏را برایش بفرستم تا بین سربازها توزیع کند؛ داخل پادگان وقتی از جیپ ‏‎ ‎‏پیاده شدم، به توالت رفتم و نامه را معدوم کردم و حتی قسمتی از آن را ‏‎ ‎‏خوردم. ولی چون زیاد بود همه اش را نتوانستم بخورم. سپس با چشمان ‏‎ ‎‏بسته من را از داخل شهر تهران‏‏ به (من در پادگان لشگرک سرباز بودم) ‏‎ ‎‏محلِ زندانِ کمیته مشترک‏‏ ساواک و شهربانی بردند. لباسهای زندانی تنم ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 71
‏کردند و همه وسایلم به جز عینک را گرفتند، ولی قرآن کوچکی را که ‏‎ ‎‏همراه داشتم میان لباسم پنهان کردم و با خود به داخل سلول بردم. پس ‏‎ ‎‏از آن تا حوالی 6- 5 بعدازظهر در اتاق شکنجه بودم. شکنجه گر معروف ‏‎ ‎‏حسینی‏‏ از رابطه و فعالیتهای مخفی من سؤال کرد. همچنین سؤالاتی ‏‎ ‎‏راجع به مصطفی خوشدل‏‏ پرسید.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 72

  • . اداره اطلا عات ارتش.