فصل دوم: خاطرات مهدی فرهودی

دستگیریها

‏در قضایای دستگیری ها پدرم از من می خواست تقیه کنم؛ چون ‏‎ ‎‏شکنجه های خیلی سختی می دادند که برخی زیر این شکنجه ها شهید ‏‎ ‎‏می شدند. البته تا مدتی از دستگیری های خیابانی خبری نبود. تا این که ‏‎ ‎‏حوالی سالهای 47-46 بود، یک شب جمعه که نزد آقای ساجدی هیأت ‏‎ ‎‏داشتیم (جلسات هیأت هفته ای دو شب بود، یکی دوشنبه که مخصوص ‏‎ ‎‏بچه های بازار و کسبه محل بود و دیگری شب جمعه که مخصوص ‏‎ ‎‏جوانان و دانشجویان بود)، این جلسه در منزل آقای ایرج ذوقی‏‎[1]‎‏ برپا بود ‏‎ ‎‏و همگی دور قرآن جمع بودند که ساواک خانه را محاصره کرده البته آن ‏‎ ‎‏شب من در جلسه شرکت نداشتم) و بچه ها را دستگیر کرد. فردای آن ‏‎ ‎‏شب، مصطفی خوشدل‏‏ نزد من آمد و خبر دستگیری همه بچه های هیأت ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 68
‏را داد و سوار بر دوچرخه برادر کوچکترم حمید شد و بیرون رفت.‏

‏از اینجا بود که متوجه شدم تحت تعقیب هستم و احساس خطر ‏‎ ‎‏کردم. این مسأله با هفته ششم یا هفتم خدمت سربازی من مصادف شد. ‏‎ ‎‏من با مسعود حقگو‏‏ که از بچه های مبارز، شجاع، باتقوا و کوچکتر از من ‏‎ ‎‏بود، در پادگان نیروی هوایی‏‏ دوران سربازی را می گذراندیم و بعد از ‏‎ ‎‏شامگاه صحبت های مخفی داشتیم.‏

‏من احساس می کردم که وقتی به منزل می آیم صبح ها حدود ساعت 5 ‏‎ ‎‏آقایی که روی یک پیت حلبی روغن 17 کیلویی آتش درست می کرد و ‏‎ ‎‏در حالی که عبایی به دوشش انداخته بود وکلا هی سبز بر سر داشت، به ‏‎ ‎‏حالت روضه خوانهای قدیم می نشست و تا ساعت 9 صبح می ماند و بعد ‏‎ ‎‏می رفت. او تا 4 ماه من را کنترل می کرد. بعد از دستگیری اعضای هیأت، ‏‎ ‎‏اهالی محل متوجه شدند که او غیبش زده است. از اینجا بود که آقای ‏‎ ‎‏خوشدل‏‏ زندگی مخفی خود را آغاز کرد. خانه ای تیمی در جنوب شهر ‏‎ ‎‏اجاره کرد. من گاهی در ماه یک یا دوبار ایشان را می دیدم. به خاطر ‏‎ ‎‏دستگیری او، من و آقای حقگو‏‏ را هم دستگیر کردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 69

  • . خانه آقای ذوقی  در خیابان ری - پشت بیمارستان بازرگانان - کوچه مسجد سنگی بود و  پدرش مغازه فرش فروشی داشت.