فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

هسته‏ اولیه‏‏ سپاه پاسداران

‏سپاه پاسداران به صورت رسمی در اردیبهشت ماه 1358 تشکیل شد و ‏‎ ‎‏ما هم در پادگان امام علی(ع) مستقر بودیم. ستاد مرکزی سپاه در مقر ‏‎ ‎‏ساواک ِقبلی یعنی در خیابان پاسداران بود. وقتی بحث شد که می خواهند ‏‎ ‎‏حقوق دو هزار تومانی بدهند ما ناراحت شدیم. گفتیم: مگر ما برای پول ‏‎ ‎‏آمده ایم. خیلی ها اصلا پول نمی گرفتند؛ بعضی ها کاسب بودند، بعضی ها ‏‎ ‎‏معلم بودند و... من هم خرج چندانی نداشتم. غذا را در پادگان ‏‎ ‎‏می خوردم، بیشتر شبها همان جا می خوابیدم، بالاخره به نحوی زندگی را ‏‎ ‎‏می چرخاندم. خیلی در فکر این نبودم که این ایام چگونه می گذرد. در آن ‏‎ ‎‏شرایط بچه ها همدیگر را پیدا کردند. خدا رحمت کند محسن چریک‏‏ را، ‏‎ ‎‏ایشان بعداً شهید شد. به محسن چریک معروف بود و فامیلی اش را به ‏‎ ‎‏خاطر ندارم. ایشان به پادگان امام علی (ع) آمد. تعدادی از بچه های ‏‎ ‎‏ابوحنیف که با محمد منتظری‏‏ هم بودند حضور داشتند. محسن چریک و ‏‎ ‎‏بچه های دیگر قبلا در فلسطین‏‏ در کارهای مبارزاتی بودند. دوره های ‏‎ ‎‏آموزش نظامی با فشنگ های اصلی انجام می شد؛ یعنی فشنگ مشقی در ‏‎ ‎‏کار نبود. دوره ها خیلی سخت و فشرده بود. ما ابتدا دوره های پانزده روزه ‏‎ ‎‏را برنامه ریزی و آغاز کردیم.‏

‏شهید کلاهدوز‏‏ به ستاد مرکزی آمد. او قبلا در گلف‏‎[1]‎‏ بود و با ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 54
‏بچه های گارد شاهنشاهی سابق ارتباط داشت و قبلا با آقای سیدموسی ‏‎ ‎‏نامجو‏‏ و بچه های نظیر ایشان تیمی تشکیل داده بودند. به غیر از ‏‎ ‎‏کلاهدوز؛ آقایان عباس دوزدوزانی‏‏، فضل الله صلواتی‏‏، سعیدیان فر، احمد ‏‎ ‎‏ عطاری‏‏ ( که یک دوره نماینده اراک بود و بعدها بر اثر سرطان فوت ‏‎ ‎‏کرد )، ابوشریف‏‎[2]‎‏ و... کار را شروع کردیم. آقای کلاهدوز هم می آمد و ‏‎ ‎‏سرکشی می کرد؛ چون آنجا در حقیقت محل گارد شاهنشاهی بود.‏

‏موسی نامجو‏‏ که خدا ایشان را رحمت کند، فرمانده دانشکده افسری ‏‎ ‎‏شد. در یک جلسه هماهنگی گفت: ما تعدادی دانشجو در این اواخر ‏‎ ‎‏همزمان با انقلاب جذب کردیم، خوب است اینها را یک پالایشی بکنید. ‏‎ ‎‏می خواهیم با همین دوره های آموزشی که شما می گذرانید از آنها استفاده ‏‎ ‎‏کنیم.‏

‏دو دوره برای افسرها گذاشتیم. دوره ی بسیار مؤثری بود. خیلی از ‏‎ ‎‏آنها بعداً در جریان جنگ نقش آفرین شدند و تعدادی از آنها را تصفیه ‏‎ ‎‏کردیم به خاطر اعتقادات فکری و مذهبی، و چون با گروههای مختلف ‏‎ ‎‏آشنایی داشتیم، خیلی زود متوجه التقاط های مختلف شدیم. در عمل ‏‎ ‎‏کلاسِ ما به یک هستهِ گزینشی تبدیل شده بود. خیلی هم با کسی ‏‎ ‎‏مصاحبه نمی شد؛ اما در طی دوره متوجه می شدیم، صحبت می کردیم، ‏‎ ‎‏بحث می کردیم و افراد را شناسایی می کردیم. آن دوره هفت ماهه را همه ‏‎ ‎‏پذیرفتند که کار درست و بسیار خوبی است، ولی چون همه درگیر بودند ‏‎ ‎‏بسیاری از آقایان نتوانستند کلاسها را اداره کنند. ما بالاخره دست و پا ‏‎ ‎‏شکسته این دوره ها را جمع وجور کردیم. خیلی از آنها به عنوان ‏‎ ‎‏نیروهای کلیدی سپاه در سطح کشور دعوت شده و مؤثر واقع شدند، ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 55
‏خیلی ها شهید شدند و تقریباً با همه محدودیتها توانستیم روی یک ‏‎ ‎‏مجموعه حساب بازکنیم و بدانیم که چقدر قابل اعتماد هستند.‏

‏پس از چندی آقای دوزدوزانی‏‏، مسؤول آموزش سپاه شد. فرماندهان ‏‎ ‎‏سپاه در آن زمان خیلی تغییر کردند. در یک مرحله و مدت کوتاه مرتضی ‏‎ ‎‏رضایی‏‏ را فرمانده سپاه کردند. ایشان با ابوشریف‏‏ بود. بعضی ها دنبال این ‏‎ ‎‏بودند که ابوشریف فرمانده سپاه باشد. بچه ها زیاد موافق نبودند، لذا ‏‎ ‎‏مرتضی رضایی را به سپاه آوردند و فرمانده سپاه کردند. در مرحله ای ‏‎ ‎‏خودِ آقا‏‎[3]‎‏ آمد و فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. یک مرحله بعد هم ‏‎ ‎‏آقای دوزدوزانی فرمانده شد، البته دوره فرماندهی ایشان قبل از مرتضی ‏‎ ‎‏رضایی بود. وقتی دوزدوزانی فرماندهی سپاه را به عهده گرفت، به علت ‏‎ ‎‏برخوردهایی که با ابوشریف و بقیه طیف ها داشت دوام نیاورد و استعفا ‏‎ ‎‏کرد.‏

‏پس از آن، به بنده مسؤولیت سرپرستی آموزش سپاه کل را دادند که ‏‎ ‎‏آن زمان عضو شورای عالی سپاه شدم. شهید کلاهدوز‏‏ را هم آوردند و ‏‎ ‎‏مسؤول ستاد سپاه کردند. ایشان آن زمان آموزش نظامی را بر عهده ‏‎ ‎‏داشت و من آموزش تئوریک را عهده دار بودم. ما با حکم آیت الله ‏‎ ‎‏خامنه ای این مسؤولیت را داشتیم. بعد از چندی آقای دین پرور را آوردند ‏‎ ‎‏و من به تدریج به فرماندهی منطقه سه گیلان‏‏ و مازندران‏‏، سپس منطقه ‏‎ ‎‏ده رفتم و بعد از آن از سپاه بیرون آمدم.‏

‏تا سال 63 ، یعنی در ایام جنگ، مسؤولیت لشکر 25 کربلا‏‏ را به عهده ‏‎ ‎‏داشتم و جریان پاک سازی منطقه شمال از منافقین در زمان من انجام ‏‎ ‎‏گرفت؛ آن ایام منطقه سه بودم. پس از آن جریان به تهران‏‏ آمدم و کاندیدا ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 56
‏شدم. بعد در گرگان‏‏ کاندیدای مجلس شدم و رأی نیاوردم و کار به دور ‏‎ ‎‏دوم کشیده شد. در دور دوم نفر قبل از من بالا آمد و من به سپاه ‏‎ ‎‏برگشتم. البته پذیرش استعفا و بازگشت به سپاه مدتی طول کشید. پس از ‏‎ ‎‏ورود به سپاه، فرمانده منطقه ده تهران شدم. آن ایام مقام معظم رهبری ‏‎ ‎‏رییس جمهور بود. به علت اختلاف نظرهایی که بین سپاه مرکزی و سپاه ‏‎ ‎‏تهران و دعوا و مرافعه هایی که در بخش تغییر ساختار سپاه وجود داشت ‏‎ ‎‏از ایشان خواستم که اگر تکلیف کند من از سپاه بروم. ایشان گفت: از ‏‎ ‎‏نظر من تکلیف است شما بروید. من هم رفتم. یک ماه و خُردهای آنجا ‏‎ ‎‏بودم و فرد دیگری را به عنوان فرمانده سپاه منطقه ده تهران منصوب ‏‎ ‎‏کردند. پس از آن من به وزارت بازرگانی مأمور شدم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 57

  • . گلف یکی از پایگاههای نظامی امریکایی در شهر اهواز بود که پس از انقلاب به مقر  رزمندگان اسلام تبدیل شد.
  • . عباس زمانی.
  • . آیت الله سید علی خامنه ای .