فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

پیروزی انقلاب / دستگیری عوامل رژیم

‏دو - سه شب بعد از اعلام پیروزی انقلاب ما واقعاً نتوانستیم بخوابیم. ‏‎ ‎‏غذا هم اگر خرما یا نانی گیرمان می آمد می خوردیم. روز اول که غذا به ‏‎ ‎‏ما دادند، خورشت قیمه با زرشک بود که داخل بشقاب های استیل ریخته ‏‎ ‎‏بودند. آدم اگر چند روز غذا نخورده باشد و یک دفعه چنین غذایی ‏‎ ‎‏بدهند، می چسبد. تا قاشق را بردم داخل غذا که خوردن را شروع کنم، ‏‎ ‎‏یک دفعه از امام پیغام رسید که غذا را اول به زندانی ها بدهید. همه ‏‎ ‎‏اطاعت کردند. من همان لحظه دست کشیدم و قاشق توی غذا ماند. ‏‎ ‎‏همان ظرفهای غذا را بردیم و به زندانی ها دادیم؛ زندانی هایی که بعضی ‏‎ ‎‏از آنها را می شناختیم، ظلمهایشان را اطلا ع داشتیم، می دانستیم که واقعاً ‏‎ ‎‏جانی هستند. یکی از آنها رئیس زندان قصر‏‏ بود. چند نفر دیگر بازجوها ‏‎ ‎‏و شکنجه گران ساواک بودند.‏

‏زمانی با عزت چریک و بچه های دیگر آنجا جمع شده بودیم. به ‏‎ ‎‏آقای قدوسی‏‏ پیغام دادیم که اگر شما با این جانی ها کاری نمی کنید، ما ‏‎ ‎‏دیگر نمی توانیم اینها را نگه داریم، اجازه بدهید تیربارانشان کنیم. ‏‎ ‎‏بلا فاصله آقای زواره ای‏‏ از طرف آقای قدوسی پیغام آورد: نه، این کار را ‏‎ ‎‏نکنید. می خواهیم دادگاه تشکیل بدهیم و این افراد را محاکمه کنیم. پس ‏‎ ‎‏از محاکمه به هر مجازاتی که محکوم شدند، همان را اعمال می کنیم. به ‏‎ ‎‏فاصله یکی - دو روز همانجا دادگاه تشکیل شد و پشت بام همان ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 49
‏مدرسه در حقیقت محلی برای اجرای احکام الهی شد.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 50