فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

اوج گیری انقلاب

‏انقلاب که به اوج رسید، من در زندان بودم، ولی در آن ایام در هر ‏‎ ‎‏محله ای چند جوان دورِ هم جمع می شدند و مسجد یا حسینیه محل را ‏‎ ‎‏مرکز تجمع خود قرار می دادند، پس از آن در خیابانها حرکت می کردند. ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 44
‏این موارد در مناسبتهای مختلف عملی می شد. البته کسانی هم بودند که ‏‎ ‎‏با این رفتارها مخالفت می کردند. یکی از آنها همسایه مقابل ما بود. ‏‎ ‎‏شهربانی چی بود و مرتب تهدید می کرد که من شما را لو می دهم، ولی ‏‎ ‎‏کسی به او اعتنایی نداشت.‏

‏به نظر من ماه محرم، با آن راهپیمایی مردمی در تاسوعا و عاشورا ‏‎ ‎‏شکست رژیم شاهنشاهی قطعی شد. آن روزها شعارهایی که علیه شاه‏‏ و ‏‎ ‎‏رژیم داده می شد خیلی قاطع بود. اگر چه در ظاهر حرف این بود که ‏‎ ‎‏فقط یک راهپیمایی ساده است و شعاری در کار نخواهد بود. صحبت ‏‎ ‎‏این بود که فقط یک راهپیمایی مسالمت آمیز برگزار خواهد شد، ولی در ‏‎ ‎‏ عمل این گونه نشد. راهپیمایی مسالمت آمیز به یک راهپیمایی علیه نظام ‏‎ ‎‏شاهنشاهی کشیده شد. مردم یکپارچه و متحد بودند. شعارهایی هم که ‏‎ ‎‏داده می شد، شعارهای خودجوش بود. به قول معروف فی البداهه شعارها ‏‎ ‎‏سروده می شد. به این شکل نبود که از قبل روی آن شعارها کار شود. ‏‎ ‎‏[بعد از آزادی از زندان و شرکت در تظاهرات] ما همان جا فکر ‏‎ ‎‏می کردیم یک چیزی به ذهنمان برسد که ریتم و آهنگ داشته باشد، همان ‏‎ ‎‏را به جمعیت می گفتیم. آنها هم ما را همراهی می کردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 45