فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

شکنجه گاه کمیته مشترک / انواع شکنجه

‏در کمیتهِ مشترک یک شکنجه گاه مخصوص داشتند که دستگاه آپولو و ‏‎ ‎‏به اصطلاح دستگاه شوک و اینها، آنجا بود. شکنجه گری آنجا بود به نام ‏‎ ‎‏حسینی‏‏ که هیکلی و تنومند و خیلی بدچهره و بدقیافه بود، او در شلاق ‏‎ ‎‏زدن استاد بود و به قول معروف میلیمتری می زد؛ یعنی خطا نمی کرد.‏

‏ خیلی دقیق می زد. وقتی می خواستند کسی را شکنجه کنند، از روی ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 28
‏عمد درِ شکنجه گاه را باز می گذاشتند و فریادهای فرد شکنجه شده توی ‏‎ ‎‏سلولها می پیچید. اگر هم می خواستند یک زندانی را حسابی لت و پار ‏‎ ‎‏کنند، توی آپولو روی سرش یک کلاه کاسکت مخصوص می گذاشتند، ‏‎ ‎‏صدا توی این کلاه کاسکت در همان فضای کوچک می پیچید و هر چه ‏‎ ‎‏داد می زدی، صدا به خودت برمیگشت، آن هم با انعکاس شدیدتر. شوک ‏‎ ‎‏الکتریکی و سنجاق زیر ناخن کردن هم بود. بعضی مواقع سنجاق را با ‏‎ ‎‏فندک داغ می کردند. این سنجاق سرخ می شد و انگشت را می سوزاند. ‏‎ ‎‏شلاق زدن به دست و کتک های معمولی هم طبق روال ادامه داشت. ‏‎ ‎‏همه ی بازجوها رزمی کار بودند و اکثرشان به فنون کاراته مسلط. طوری ‏‎ ‎‏ضربه می زدند که اثرش باقی نماند و زود از بین برود. مثلا طوری روی ‏‎ ‎‏دست ضربه می زدند که درد می آورد ولی اثری به جا نمی گذاشت. کف ‏‎ ‎‏پا که شلا ق می زدند، زندانی را وادار می کردند بدود. با دویدن، بادِ کف پا ‏‎ ‎‏می خوابید؛ ولی خوب، اگر کسی زیاد کتک می خورد، پا می ترکید.‏

‏افرادی که مسلح به اسلحه و این جور چیزها دستگیر می شدند، ‏‎ ‎‏عموماً شکنجهِ شدید می شدند. طوری که چرک و خون از کف پایشان ‏‎ ‎‏می آمد و گلیم و پتوهای سربازی آنجا، وسیلهِ پاک کردن چرک و خون ‏‎ ‎‏بود. به این شکل نبود که به طور مرتب پانسمان و رسیدگی کنند، مگر ‏‎ ‎‏این که زندانی کارش به جایی می کشید که از شدت وخامت بیهوش ‏‎ ‎‏می شد. آن وقت بود که او را به درمانگاه می بردند و پانسمان می کردند؛ ‏‎ ‎‏ولی بعد از یک مدت هنوز جای زخمها خوب نشده، دوباره می بردند و ‏‎ ‎‏شلا ق می زدند.‏

‏دربارهِ بچه های مذهبی، به دلیل حساسیتها، روی ناموس تاکید ‏‎ ‎‏داشتند. مثلا بعضی از بچه هایی که خواهرانشان هم در این جریانات ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 29
‏بودند، جلوی خود بچه ها تعرضاتی می کردند و یا صدای شکنجهِ او و ‏‎ ‎‏سر و صدای آنها را در سالن ها پخش می کردند.‏

‏بی خوابی دادن، نصف شب بیدار کردن و... از دیگر شکنجه ها بود. در ‏‎ ‎‏طول یک سال و خُرده ای داخل سلولهای نمور و تاریک بودم. تنها نوری ‏‎ ‎‏که داشتیم، لکهِ نور خورشیدی بود که داخل دستشویی از یک دریچه دو، ‏‎ ‎‏سه سانتی به داخل می افتاد. وقتی داخل دستشویی می رفتیم، چند ‏‎ ‎‏دقیقه ای چهره مان را جلوی آن نور می گرفتیم تا برای چند دقیقه هم ‏‎ ‎‏شده نور خورشید به چهره مان بخورد. از لحاظ امکانات و غذا هم در ‏‎ ‎‏مضیقه بودیم. فقط یک زیلو یا پتو داخل سلولها بود. تمیز کردن توالتها ‏‎ ‎‏هم، کارِ ما بود. گاهی اوقات برای بازکردن سوراخ دستشویی مجبور ‏‎ ‎‏می شدیم دست را تا انتهای بازو داخل آن ببریم تا باز شود. البته این ‏‎ ‎‏کارها جزو امتیازات ما محسوب می شد؛ یعنی اگر نگهبان می خواست به ‏‎ ‎‏ما ارفاق کند، یک امتیاز به ما می داد که برویم توالت را تمیز کنیم و این ‏‎ ‎‏کار شکنجه محسوب نمی شد. فرصتی بود که آبی به تن و دست و ‏‎ ‎‏صورتت بزنی و در طول آن مدت کوتاه تغییر آب و هوا بدهی. بعضی ‏‎ ‎‏اوقات هم اگر می خواستی پیامی رد وبدل کنی، یا کسانی را که تازه ‏‎ ‎‏دستگیر شده اند ببینی، در همین رفت و آمدها می فهمیدی که چه کسی را ‏‎ ‎‏گرفته اند. از طرف دیگر، فرد تازه دستگیر شده اگر همین طوری صدا ‏‎ ‎‏می کرد از تُنِ صدا می فهمیدی کسی است که تازه دستگیر شده است و ‏‎ ‎‏در بازجویی ها تا کجا باید اطلا عات داد و کدام اطلا عات را نباید داد.‏

‏خلا صه این که آدم از یک طرف کتکِ بی خودی می خورد و از طرف ‏‎ ‎‏دیگر هم سعی می کرد روحیة مبارزاتی خود را حفظ کند. البته فشارها ‏‎ ‎‏روی بچه های غیرمذهبی به سرعت اثر می گذاشت و متأسفانه خیلی از ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 30
‏این بچه ها زود می بریدند و همکاری با ساواک را شروع می کردند و ‏‎ ‎‏عاملی برای ساواک می شدند و برایشان خبر می بردند. این مسائل عموماً ‏‎ ‎‏اتفاق می افتاد. عوامل رژیم وقتی احساس می کردند یک زندانی همهِ ‏‎ ‎‏حرفها و اطلاعات خود را نگفته است، او را مدت بیشتری در زندان ‏‎ ‎‏کمیته نگه می داشتند تا اگر احیاناً اطلاعات ناگفته دارد، مجبور شود همه ‏‎ ‎‏را بگوید.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 31