فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

شرایط نامساعد زندان

‏سیزده ماه اول که در کمیته بودم به جزوه و روزنامه دسترسی نداشتم. ‏‎ ‎‏خبرهایی که به ما می رسید، از طریق افرادی بود که دستگیر شده وبه ‏‎ ‎‏جمع ما وارد می شدند. هواخوری و غیره اصلا وجود نداشت، حمام و ‏‎ ‎‏این جور چیزها هم اصلا نبود. برخوردهای وحشیانه ای با ما می شد. روز ‏‎ ‎‏اول ما را مثل توپ فوتبال با لگد به سمت همدیگر پرت می کردند. ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 27
‏چشمهایم را بسته و لباس مخصوص تنم کرده بودند. پس از آن به سلول ‏‎ ‎‏انفرادی رفتم. سلول انفرادی اصلا نور نداشت و حتی برای دستشویی ‏‎ ‎‏رفتن هم مشکل داشتیم. ما هم که مقید بودیم نماز را سروقت بخوانیم، ‏‎ ‎‏سر همین قضیه مشکل داشتیم. بسیاری اوقات از روی اجبار با لیوان ‏‎ ‎‏وضو می گرفتیم. بعضی وقت ها که احتیاج به غسل داشتیم، تیمم ‏‎ ‎‏می کردیم. سلول ظاهراً انفرادی بود، ولی بعضی وقتها چهار پنج نفر را ‏‎ ‎‏به خاطر کمبود جا به یک سلول می ریختند. آنجا دیدیم که اغلب تیپ ها ‏‎ ‎‏مسلمان هستند. با یک کاسه آب غسل می کردیم، دستشویی هم نوبتی ‏‎ ‎‏می فرستادند. هر زندانی باید خودش را با زمان، اوضاع، وضع غذا و... ‏‎ ‎‏تطبیق می داد. واقعاً وضع عجیب و غریبی بود.‏

‏روز اول که به ما خوراک لوبیا دادند، چند خار چند پهلو داخل غذا ‏‎ ‎‏بود. همین که غذا را به دهان گذاشتم حس کردم دهانم می سوزد، ‏‎ ‎‏فهمیدم لوبیاها پاک نشده است. آنها یک سری چیزهای این شکلی داخل ‏‎ ‎‏غذا می ریختند. از آن به بعد هر لقمه غذایی را که در تاریکی ‏‎ ‎‏می خوردیم، اول یکی - دو بار روی زبانمان می چرخاندیم، وقتی مطمئن ‏‎ ‎‏می شدیم داخل آن چیز خاصی نیست، قورتش می دادیم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 28