فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

ماجرای دستگیری سال 1353

‏سال 1353 دستگیر شدم. داستانش هم این گونه بود: ابتدا اخوی بنده را ‏‎ ‎‏دستگیر کردند. پس از دستگیری او، هر چه در خانه داشت جاسازی و ‏‎ ‎‏مخفی کردم. وقتی ساواک به منزل ما ریخت، به آنها گفتم که هیچ چیزی ‏‎ ‎‏نیست، بگردید. طبیعتاً در این شرایط آنها نمی گشتند. البته برای خالی ‏‎ ‎‏نبودن عریضه چند کتاب دم دست می گذاشتم تا آنها هم بی انگیزه نباشند ‏‎ ‎‏و دست خالی نروند. این جوری از خانه بیرون می رفتند. البته مشخص ‏‎ ‎‏بود که بنده در این جریان با اخوی مرتبط هستم، به همین خاطر اسفند ‏‎ ‎‏1353 دستگیر شدم. یک سال و یک ماه (سیزده ماه) در زندان کمیتهِ ‏‎ ‎‏مشترک بودم. بعد به زندان قصر‏‏ منتقل شدم. نحوهِ دستگیری من به این ‏‎ ‎‏صورت بود که از طریق یک دعوتنامه از من خواستند به کلا نتری بروم. ‏‎ ‎‏فکر نمی کردم دستگیر شوم. در ثانی برای خودم بهانه هایی داشتم که ‏‎ ‎‏بتوانم قضیه را عادی نشان دهم. وقتی به کلانتری رفتم، از همان جا من ‏‎ ‎‏را به کمیته مشترک‏‏ فرستادند. چند روز اول کتکم زدند. بعد رهایم کردند ‏‎ ‎‏و دیگر کاری نداشتند. به تدریج مرا با اخوی رو به رو کرده و مطرح ‏‎ ‎‏کردند که همه چیز لو رفته است و با این شیوه، بازجویی را آغاز کردند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 27