فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

توزیع زمین بین امرا / دخترهای ترکمن صحرا

‏در مازندران‏‏ شاهد بودم که قطعات ده هکتاری زمینه ای بسیار خوب را ‏‎ ‎‏بین امرا توزیع می کردند. باز شاهد بودم که دخترهای باکرهای را از ‏‎ ‎‏ترکمن صحرا‏‏ و اطراف آن، برای برادر شاه‏‏ می آوردند. روزی یکی از این ‏‎ ‎‏پاسگاهها ماشینی را که یکی از آن دخترها را سوار کرده بود، اشتباهاً ‏‎ ‎‏متوقف می کند. بعداً که مقامات بالا متوجه می شوند با آن پاسگاه برخورد ‏‎ ‎‏می کنند که چرا این کار را کردید؟ چرا فضولی کردید؟ یعنی واقعاً جان، ‏‎ ‎‏مال و ناموس مردم در امان نبود. دوره قاجار هم نبود که آدم بگوید هیچ ‏‎ ‎‏کس نیست، سال 1350 تا 1352 بود. همان روزهایی که با بوق و کرنای، ‏‎ ‎‏جشن تمدن و سلطنت 2500 ساله را برگزار می کردند و به اصطلاح ‏‎ ‎‏شعار رسیدن به دروازه های تمدن طلا یی و امثال اینها را می دادند، در ‏‎ ‎‏اوج این فعالیتها و شعارها، در مازندران، استانی که مردمش نسبت به ‏‎ ‎‏سایر نقاط کشور در سطح سواد بالاتری بودند و موقعیت جغرافیایی ‏‎ ‎‏مناسبی داشتند و وضع رفاهی شان نسبت به جاهای دیگر خوب بود، ‏‎ ‎‏شاهد این گونه ظلم و ستمها بودیم.‏


کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 19
‏آنجا با چند نفر از افسران که روحیه مبارزه داشتند آشنا شدم. البته ‏‎ ‎‏بعضی از آنها افکار چپی داشتند، ولی با وجود این بخشی از دزدی های ‏‎ ‎‏به اصطلاح مسوؤلین و سران را رو می کردند که چگونه در اجرای ‏‎ ‎‏پروژه های عمرانی دزدی می کنند.‏

‏این مسائل موقعیت نظام را برای من کاملا مشخص کرده بود. بعد از ‏‎ ‎‏سربازی این روحیهِ مبارزه در دانشگاه هم ادامه پیدا کرد، تا این که منجر ‏‎ ‎‏به دستگیری من شد. من در آن سالها، این واقعیت که حضرت امام بارها ‏‎ ‎‏مطرح کرده بودند که «اینها مملکت را فروخته اند» را مکرر تجربه کردم.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 20