فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

انتقال به مازندران‏؛‏ تخلفات تیمسار کمند

‏چندی بعد قرعه کشی شد و من به مازندران‏‏ منتقل شدم. آن جا نیز ‏‎ ‎‏حادثه ای رخ داد که باعث شد من بیشتر به وضعیت رژیم و نظام پی ‏‎ ‎‏ببرم. آنجا تیمساری بود به نام «کمند» معروف بود که او خیلی قلدر و به ‏‎ ‎‏اصطلا ح در آن زمان آدم شجاعی بود. یک روز ما را جمع کرد و به ‏‎ ‎‏صراحت گفت: "خوب بچه ها، شما آدمهای تحصیل کرده ای هستید،  ‏‎ ‎‏می دانید این افسرها چرا بچه هایشان ناقص الخلقه است؟ وضع شان این ‏‎ ‎‏طوری است. " ما از همه جا بی خبر بودیم و جوابی ندادیم. او گفت: ‏‎ ‎‏"اینها به خاطر لقمه حرامی است که می خورند. اینها مردم را آزار و ‏‎ ‎‏اذیت می کنند. ظلم می کنند و رشوه می گیرند." ما هم تعجب کردیم که ‏‎ ‎‏چطور در این شرایط یک تیمسار این طور صحبت می کند. ابتدا آن را با ‏‎ ‎‏شک و تردید به حساب شجاعتش گذاشتیم. او در پایان حرفهایش گفت: ‏‎ ‎‏" از این به بعد شما به پاسگاهها می روید و هر خلا فی دیدید به من ‏‎ ‎‏گزارش می دهید."‏

‏به هر حال ما تقسیم شدیم و به پاسگاهها رفتیم. یکی از دوستان ما به ‏‎ ‎‏نام آقای رئوفی‏‏ آدم خوش باوری بود. روزی دیدم سرو صورتش سیاه و ‏‎ ‎‏کبود شده است. گفتم: "چی شده؟" گفت: " من یک گزارش به تیمسار ‏‎ ‎‏کمند‏‏ دادم، رییس پاسگاه و درجه دارها من را دوره کردند و یک کتک ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 16
‏مفصل و حسابی زدند که فلا ن فلا ن شده تو داری ما را لو می دهی؟ " من ‏‎ ‎‏این قضیه را پیگیری کردم و متوجه شدم که تمام پاسگاهها و گروهانها، ‏‎ ‎‏سرقفلی دارند و این سرقفلی به درآمد آن پاسگاه بستگی دارد. خوب، ‏‎ ‎‏آنجا - تنکابن‏‏ که شهسوار می گفتند - تریاک زیاد رد و بدل می شد. ‏‎ ‎‏قاچاق خاویار هم زیاد بود.‏

‏این تیمسار خیلی راحت توانسته بود بچه ها را منبع خبری خود قرار ‏‎ ‎‏دهد تا تسلط بیشتری بر زیر مجموعه اش داشته باشد و درآمد بیشتری ‏‎ ‎‏کسب کند. او در مقطعی که مستشارهای امریکایی وارد ناحیهِ مازندران‏‏ ‏‎ ‎‏شده بودند، این کار را ادامه داد تا سطح درآمدش بالا برود.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 17