فصل اول: خاطرات حمید حاجی عبدالوهاب

دوران سربازی

‏دوران سربازی برای من خیلی مؤثر بود. دورهای بود که ماهیت رژیم را ‏‎ ‎

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 13
‏به جهت تئوریک و به اصطلاح نظری و عملیاتی برای من مشخص کرد. ‏‎ ‎‏من جزو اولین دسته ای بودم که با دیپلم سرباز صفر می شدم؛ چون آن ‏‎ ‎‏زمان سابقه نداشت یک دیپلمه سرباز صفر شود و معمولا دیپلمه ها ‏‎ ‎‏درجه دار می شدند.‏

‏با تعدادی از دوستان دوران دبیرستان که هم خدمت شده بودیم و با ‏‎ ‎‏بعضی از بچه های مذهبی و معتقد و اهل مبارزه تصمیم گرفتیم اصطبل ‏‎ ‎‏پادگان را در اختیار بگیریم و آنجا را به یک حسینیه تبدیل کنیم و ایام ‏‎ ‎‏محرم آنجا عزاداری کنیم. دربارهِ این قضیه برخورد نسبتاً مثبتی با ما شد. ‏‎ ‎‏خیلی زود آن اصطبل را تمیز کردیم و پارچه های سیاه تهیه و نصب ‏‎ ‎‏کردیم و عزاداری مفصلی راه انداختیم. ما دستهِ سینه زنی را در بازار و ‏‎ ‎‏داخل شهر زاهدان‏‏ به گردش درآوردیم. اما خبر نداشتیم که عوامل رژیم ‏‎ ‎‏با اجازه دادن به ما مبنی بر عزاداری، می خواستند بچه های مذهبی و فعال ‏‎ ‎‏را شناسایی کرده و با آنها برخورد کنند. لذا بعد از پایان محرم، دوباره ‏‎ ‎‏حسینیه را از ما گرفتند و به اصطبل تبدیل کردند. داخل حسینیه ریختند ‏‎ ‎‏و وسایل بچه ها را گشتند.‏

‏بچه هایی که کتابهایی از جمله نوشته های آقای بازرگان را با خود ‏‎ ‎‏داشتند، توسط آنها دستگیر شدند. من داخل وسایلم کتابی نداشتم به ‏‎ ‎‏همین دلیل سراغم نیامدند.‏

 

کتابخاطرات مبارزه و زندانصفحه 14