بخش اول: سیمای خمین

امیر مفخم بختیاری (و خاطراتی از آن زمانها)

‎ ‎

‎ ‎

‏در این قسمت از خاطراتم خوب است درباره امیر مفخم مالک و خان بسیار مقتدر از‏‎ ‎‏خوانین بختیاری و همکار محمدعلی میرزا ولیعهد که در تبریز مستقر بود، برای ضبط در‏‎ ‎‏تاریخ آن زمان مختصری از بسیار مفصل آورده شود:‏

‏ولیعهد محمد علی میرزا موقعی که تبریز بوده است امیرمفخم با او همراه و همکار‏‎ ‎‏بوده است و تا آخر و توپ بستن مجلس و فرار به روسیه و پناهندگی به سفارت روسیه و‏‎ ‎‏مجدداً مراجعت به ایران و تشکیل دولت و تعیین اقبال الدوله به حکومت اصفهان باز‏‎ ‎‏امیرمفخم با محمد علی میرزا همکاری داشت به طوری که به میرزا اسعد بختیاری یا‏‎ ‎‏صمصام السلطنه در جواب نامه می نویسد من گوشت و پوست و استخوانم از محمد علی‏‎ ‎‏شاه است و نمی توانم با او مخالفت کنم ولی سردار اسعد و صمصام السلطنه و سپهدار‏‎ ‎‏تنکابنی رفع شر محمد علی میرزا را کردند و مجدداً به روسیه رفت و سالارالدوله برادر‏‎ ‎‏محمد علی میرزا که از کرمان تا همدان پیشروی کرد و تفصیلی دارد او هم شکست‏‎ ‎‏خورد و فرار کرد امیرمفخم با سالارالدوله مخالف بود و مفصل است و از خمین قشون به‏‎ ‎‏جنگ سالارالدوله فرستاد.‏

‏امیر مفخم چون از مقربان و زیردستان محمد علی میرزا ولیعهد بود و بالخصوص‏‎ ‎‏برای اختلافی که سایر خوانین بختیاری با او داشتند و مخالف بودند به شرحی که من از‏‎ ‎‏قول سردار ظفر و با حضور سردار اشجع برادر امیر مفخم شنیدم که سردار ظفر گفت ما‏‎ ‎‏(که بی بی زاده بودیم) و امیر مفخم به قول آنها کُرِما میزَرو بود یعنی پسر ماه منظر و از‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 11
‏خوانین نبوده ولی مادرش از خوانین و بی بی محسوب می شده. موقعی که امیر مفخم در‏‎ ‎‏خدمت ولیعهد بود به ماها دستور می داد با او حرکت کنیم و خودش سوار درشکه‏‎ ‎‏می شد و ما که از او مادردارتر بودیم باید سواره دنبال درشکه او بدویم و زیر رکاب او‏‎ ‎‏باشیم بنابراین از بالای پله تخت سلطنتی کشتی گرفتیم و او را پایین انداختیم و همه کنار‏‎ ‎‏رفتیم تا دنباله روی او نباشیم.‏

‏مشارالیه اهل نماز واجب و مستحب و روزه اول و وسط و آخر هر ماه بود و اهل دعا‏‎ ‎‏و اذکار بود. مع ذلک از کشتن و سنگسار کردن و بریدن دماغ و گوش افراد، حتی بزرگان و‏‎ ‎‏اشراف کوتاهی نمی کرد و جرایم زیاد از مردم دریافت می نمود و قدرت زیاد و سوار و‏‎ ‎‏تفنگچی بسیار داشت. جمعی از رجال برجسته دهات خمین و شهر اصفهان و گرکان و‏‎ ‎‏اراک (عراق) به نام میرزا فضل الله خان، آقا کوچک خان بهادرالملک، صارم همایون،‏‎ ‎‏میرزا حسین خان عظیما گرکانی و میرزا ابوالقاسم خان و غیره در رأس گماشتگان ایشان‏‎ ‎‏بودند.‏

‏امیر مفخم با بهجت السلطنه دختر حشمت الدوله شاهزاده بزرگ و کثیرالاقتدار قاجار‏‎ ‎‏مقیم حشمتیه خمین ازدواج کرد. حدود سن دختر تقریباً شانزده سال و امیرمفخم‏‎ ‎‏پیرمردی ریش دار بود که بعداً ریش را تراشید و از بختیاری یا تهران به کمره و خمین آمد‏‎ ‎‏و در ده امیریه که قبلاً نامش «اره» بود و به مناسبت نام مالک تغییر یافت ساکن شد‏‎ ‎‏ـ شعری نسبت به مرحوم میرزا محمد علی که اعلم علمای کمره و خمین بود (در آن زمان‏‎ ‎‏که من سیزده سال داشتم و پدرم سالها قبل شهید شده بودند) سروده شده بود:‏

‏ای زکریا صفت به اره گرفتار‏

‏اره اسم ده بود و آن مجتهد در قبضه قدرت امیر مفخم و همه روزه دایم الحضور‏‎ ‎‏اجباری بود. «ورآباد» ـ که ملکی‏‎[1]‎‏ حاج جلال لشکر بود و نزدیک ده اره امیریه ـ که فعلاً‏‎ ‎‏شهابیه شده ـ واقع است. این خان مقتدر و محترم از ترس خان بختیاری ملک ورآباد را‏‎ ‎‏شاید دوازده یک (‏‏) ده بود به ما اخوان داد تا از جوار امیر مفخم دور شود و واسوران‏‎ ‎‏ملکی من را عوض آن گرفت. گرچه او ملک را ارزان خرید ولی معامله به نفع ما انجام‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 12
‏شد. از مطلب دور شدم. «امامزاده یوجان» و «یوجان» ملکی آنها که بیشتر به جهات‏‎ ‎‏عدیده قابل نوشتن است و نزدیک امیریه است ملکی حاج جلال لشکر و حاج عباسقلی‏‎ ‎‏خان بود و در زیر سایه امیر مفخم بود.‏

‏امیر مفخم خیلی خودخواه و جاه طلب بود و تواضع او منحصر به بعضی روحانیان‏‎ ‎‏بود و برای اکثر افراد وقعی و احترام زیادی قائل نمی شد و نسبت به سایرین از رجال و‏‎ ‎‏بزرگان ابداً تجلیل نمی کرد. حتی در حکومت نجفقلی خان صمصام السلطنه که‏‎ ‎‏رئیس الوزرا بود و از امیرمفخم بزرگتر و مقام شامخ تری داشت و تقدم هم برایش قائل‏‎ ‎‏بودند در موقعی که قوام السلطنه از رجال سیاسی تحصیل کرده دانا و با فهم و درایت و‏‎ ‎‏سیاست و توانا در کابینۀ صمصام السلطنه وزیر داخله (کشور) بود امیرمفخم نسبت به‏‎ ‎‏یک نفر زندانی که نام او را به یاد ندارم به قوام السلطنه (احمد قوام) تلفن کرده و توصیه‏‎ ‎‏کرده بود تا از زندان آزاد شود. قوام السلطنه جواب داده بود که باید به رئیس نظمیه‏‎ ‎‏(شهربانی) مراجعه نمایید. این جواب را بی احترامی تلقی کرده بود و به اصطلاح بر تریج‏‎ ‎‏قبایش برخورده بود هر چند قباپوش نبود و برای جبران بی احترامی، سی تفنگچی‏‎ ‎‏داشه سوار بختیاری را مأمور می کند که وزیر داخله را گرفته و در منزل او (امیرمفخم)‏‎ ‎‏ببرند. سوارهای لر بی بند و بار که فقط ایلخانی و حاج ایلخانی و خوانین را می شناسند،‏‎ ‎‏نه غیر، نه قانونی و نه رجالی و نه حساب و کتابی و فقط حکم و امر حضرت اشرف را‏‎ ‎‏می شناسند، قوام السلطنه وزیر داخله را از وزارتخانه گرفتند و به منزل امیرمفخم در‏‎ ‎‏باستیان نزدیک چهار راه امیریه عمارت مسکونی او آوردند. فحاشی به وزیر شروع و او‏‎ ‎‏را فلک کردند. سابق مخالفین را در فلک؛ یعنی پاهای او را در فلک که آلتی برای اینکار‏‎ ‎‏بود می بستند و از درختهای بید و گاهی از صنوبر و تبریزی، ترکه (شاخه تازه یک ساله)‏‎ ‎‏می بریدند چند دقیقه یا نیم ساعت و بیشتر با ترکه به کف پای (به قول آنها) متمردین‏‎ ‎‏می زدند. حتی چشم یک نفر را با این عمل کور کردند ولی خوب شد. تا امر کرد به‏‎ ‎‏مأمورین به این عنوان: «پدر سوخته ها چوب و فلک بزنند این فلان فلان شده را» که یکی‏‎ ‎‏از رفقای امیرمفخم به او چسبیده و التماس می کند که فلک کردید کافی است ولی کتک‏‎ ‎‏نزنید. امیرمفخم می پذیرد و احمد قوام (قوام السلطنه) را رها می کنند و او می رود و بعد‏‎ ‎‏در جلسۀ هیئت وزرایی صمصام السلطنه و وزیر خارجه ای سردار محتشم‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 13
‏غلامحسین خان برادر کوچکتر امیرمفخم و با حضور وزرا تصویب نامه برای قتل و اعدام‏‎ ‎‏امیرمفخم صادر می نمایند. آن زمان نمی دانستند و یا نمی خواستند به محکمه مراجعه‏‎ ‎‏کنند محکمه هم بود خودشان رأی می دادند و اجرا می کردند. مأمور رساندن ابلاغ،‏‎ ‎‏سردار محتشم برادر کوچک امیرمفخم می شود. برای ابلاغ منزل برادر می رود. در‏‎ ‎‏بختیاری بزرگ و کوچک زیاد مراعات می شد افراد کوچکتر از خوانین بختیاری در مقابل‏‎ ‎‏خان بزرگتر باید بایستند و بدون اذن جلوس حق نشستن ندارند حتی بین دو برادر دو قلو‏‎ ‎‏و دو نفر که یکی یک ساعت بزرگتر باشد این سلسله مراتب مراعات می شد. سردار‏‎ ‎‏محتشم به امیرمفخم وارد می شود جلوی در اطاق می ایستد. او می گوید (غلامحسین‏‎ ‎‏بنشین) می نشیند و عرض می کند، حکمی یا تصویب نامه ای برای حضرت اشرف دارم.‏‎ ‎‏می گوید: بده ببینم، می گیرد و می خواند و می گوید شما وزرا به تکلیف خود عمل کنید‏‎ ‎‏من هم به تکلیف خود عمل می کنم. سردار محتشم می رود امیرمفخم با درشکه و‏‎ ‎‏سوارهای موجود بختیاری به سمت قم و کمره (خمین) حرکت می کند. منزل اول او‏‎ ‎‏حضرت عبدالعظیم بود و به ترتیب تا پنج روز طول می کشد که به قم می رسد و مأمورین‏‎ ‎‏دولت که در تعقیب او بودند یک روز بعد از تهران حرکت و یک روز بعد از امیرمفخم به‏‎ ‎‏قم می رسند و مشارالیه از قم منزل به منزل به «مزاین»، یکی از دهات خمین که منزل‏‎ ‎‏مادر زن امیرمفخم بود وارد می شود. بعد از چندی آقای میرزا مسیح ناقور صاحب امتیاز‏‎ ‎‏روزنامه ناقور در مزاین خمین به ایشان وارد و واسطۀ رفع اختلاف شد و مقرر گردید‏‎ ‎‏امیرمفخم والی کرمان شود و حکم ولایت بعداً برای ایشان صادر و به اتفاق تنی چند از‏‎ ‎‏شاهزادگان و خوانین کمره و خمین به نام حیدرقلی میرزا امیر حشمت قاجار پسر‏‎ ‎‏حشمت الدوله (برادر زن امیرمفخم) و امام قلیخان بیگلربیگی صارم لشکر خمینی‏‎ ‎‏(عمه زاده اینجانب) و بهادرالملک جعفرآبادی خمین و دیگران با سوارها و سپاه عازم‏‎ ‎‏کرمان شدند.‏

‏من در اصفهان به تحصیل مشغول بودم بعد صارم لشکر نمی دانم به چه دلیل زودتر‏‎ ‎‏برگشت و در محلی به نام عقدای یزد مریض شد و مرحوم گردید و سوارهای او به خمین‏‎ ‎‏رفتند و عیال ایشان مرحومه فاطمه سلطان خانم خواهر مرحومین حاج جلال لشکر و‏‎ ‎‏سالار محتشم و محمدخان پس از فوت شوهر و انقضای مدت عده به عمه و مادر من‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 14
‏مراجعه کرد برای حفظ املاک و اموال پدری و شوهری خودش از دست برادرانشان که‏‎ ‎‏می ترسید از او بگیرند، شخصی را نزد من فرستادند که او به عقدم درآید، با این شرط که‏‎ ‎‏من زن دیگری هم بگیرم و من قبول نکردم و مشارالیها فوت شد و اموالش به برادرهایش‏‎ ‎‏رسید.‏

‏امیرمفخم مدتی در کرمان بود و تعجب است با اینکه اهل نماز و نیاز و دعا و روزه‏‎ ‎‏حتی روزۀ اول و وسط و آخر ماه ها بود در کرمان می گویند کشتار کرد و جمعی را کشت و‏‎ ‎‏بعد برگشت. به امیر حشمت که از سایرین محتشم تر و معروف تر بود و حقوق مدت‏‎ ‎‏حکومت که (نایب الحکومه امیرمفخم بود) به او نرسیده بود حواله ای را نزد من به‏‎ ‎‏اصفهان فرستاد که از مالیه اصفهان دریافت دارم من هم اقدام کردم و بدون معطلی حواله‏‎ ‎‏صادر شد. اکنون برخی از رفتارهای امیرمفخم را که شنیدنی است می نویسم.‏

‏در آن ایام سیدی مستفرنگ به نام «ادیب حضور» از سلطان آباد اراک (عراق) به‏‎ ‎‏اصفهان آمد. و نمی دانم به چه جهت بر حسب امر امیرمفخم در حدود خمین دستگیر و‏‎ ‎‏به زندان امیر مفخم افتاده بود و از ترس بکلی از مردی افتاده بود. بعد به اصفهان آمد و به‏‎ ‎‏اسم اینکه از اقوام مرحوم حاج آقا محسن عراقی است با مرحوم حاج آقا جمال مجتهد‏‎ ‎‏نجفی (برادر کوچک مرحوم حاج شیخ تقی نجفی) که داماد مرحوم حاج آقا محسن بود‏‎ ‎‏ارتباط پیدا کرد و با داماد مرحوم حاج آقا جمال مرحوم حاج شیخ محمد رضا جرقویه ای‏‎ ‎‏رفاقت زیاد داشت. با من و اخوی (حاج سید نورالدین) و مرحوم امام جمعه (آقا میرزا‏‎ ‎‏علی محمد) عمه زاده ام نیز دوستی زیاد داشت و شخص پشت سرهم اندازی بود که قادر‏‎ ‎‏بود مطالب ناصحیح را صحیح جلوه دهد و امتیاز روزنامه ای به نام روزنامه ادب یا ادیب‏‎ ‎‏گرفته و به نشر روزنامه پرداخت. هفته ای سه روز عصرها من و او شاید اخوی و عمه زاده‏‎ ‎‏با درشکه مرحوم جرقویه ای به چهارباغ و سی و سه پل می رفتیم و روزنامه او را‏‎ ‎‏می خواندیم. در این اوقات یکی از خوانین ایل بختیاری حاکم اصفهان بود و مردم از او‏‎ ‎‏ناراضی بودند و نهایت شکایت را داشتند. اسم او را فعلاً یادم نیست. او دو پسر داشت‏‎ ‎‏که با ما آشنا بودند و نام آنها را هم فراموش کرده ام. مردم در تلگرافخانه اصفهان که‏‎ ‎‏نزدیک چهار باغ بود متحصن شدند و شکایات زیادی کردند. ما هم جزو سیاهی و‏‎ ‎‏سپاهی مردم بودیم. مردم، عزل والی یعنی حاکم را می خواستند و حکومت معزول شد‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 15
‏و رفت. ولی جانشین حکومت چندین ماه معین نگردید و انتخاب نشد. بعد که آبها از‏‎ ‎‏آسیاب افتاد در آن ایام به خاطر قدرت و نفوذ ایل بختیاری دولت نمی توانست دیگری را‏‎ ‎‏حاکم اصفهان بنماید لذا صمصام السلطنه بختیاری (نجفقلی خان) را به حکومت‏‎ ‎‏منصوب کردند. در روزنامه ادب یا ادیب به صاحب امتیازی آقای ادیب حضور عراقی‏‎ ‎‏مقاله ای درج شد که شعری از آن در خاطرم مانده است:‏

‏ ‏

‏بازآ که از فراق تو چشم امیدوار             چون گوش روزه دار بر الله اکبر است‏

‏ ‏

‏«ای ابوالمله» و «ای، ای و ای» زیاد داشت. روزنامه را که منتشر کردند مردم‏‎ ‎‏روزنامه ها را پاره کردند و به تعقیب صاحب امتیاز رفتند او فرار کرد و به منزل مرحوم‏‎ ‎‏آقای نجفی در جنب مسجد شاه رفت و دست به گردن و دامن ایشان شد و هر چه کردند‏‎ ‎‏رها نمی کرد و خودش گفت به آقا گفتم می خواهم اگر به من چوبی خورد به شما هم‏‎ ‎‏بخورد. در هر صورت مطالبه غرامت روزنامه اش را کرد و میزان غرامت و تاوان را پانزده‏‎ ‎‏تومان دریافت کرد. صمصام السلطنه نیامد. آن ایام قدرت در دست خوانین بختیاری،‏‎ ‎‏سردار اسعد بزرگ و امیر جنگ، صمصام السلطنه، سردار ظفر (که مردی بدنام بود) و‏‎ ‎‏سردار اشجع و سردار جنگ و... بود امیرمفخم‏‎[2]‎‏ که جای خود داشت و مختار تام بود.‏‎ ‎‏دارای متانت و شخصیت و سواد عربی و خط خوب بود و در منزل او حتی تریاک را‏‎ ‎‏محرمانه می کشیدند چون منشی و مباشر و اعضای عالی مقام او کثیراً تریاکی بودند و او‏‎ ‎‏با تریاک مخالف بود. حتی یک روز میرزا فضل الله خان اصفهانی منشی امیرمفخم در‏‎ ‎‏حضور ابوالقاسم خان پسر ششم امیر مفخم که بچه ای بیش نبود ولی از دو طرف پدر و‏‎ ‎‏مادر وزنه بود، (پدرش امیرمفخم بختیاری و مادرش بهجت السلطنه دختر عبدالله ‏‎ ‎‏میرزای حشمت الدوله نواده عباس میرزا سردار قاجار معروف بود) منقل و وافور تریاک‏‎ ‎‏برایش می آورند این بچه منقل را دور می اندازد و میرزا فضل الله خان که خیلی زود رنج و‏‎ ‎‏آخوندمآب هم بود گریه و زاری می کند. خبر به امیرمفخم می رسد، میرزا فضل الله خان را‏‎ ‎‏می خواهد دلجویی می کند و می گوید نزد من تریاک بکش. البته او جرأت نداشت چنین‏‎ ‎‏جسارتی بکند و قضیه خاتمه می یابد. همین ابوالقاسم خان شاید کبیر نبود در منزل‏‎ ‎‏اینجانب آمد که پدرش را ملاقات کند یادم می آید بچه کوچکی بود از پله های اطاقهای‏‎ ‎‏بالا خانه بدون اینکه تعارف و ادب کند جلوی مرحوم میرزا عبدالحسین دایی این جانب‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 16
‏که از علمای متعین و بزرگ خمین بود افتاده بود و خجالت نمی کشید. یک جملۀ معترضه‏‎ ‎‏بگویم همین ابوالقاسم خان به تحریک محمد رضا شاه مخلوع در موقع نخست وزیری‏‎ ‎‏مرحوم دکتر محمد مصدق علیه او قشون کشی کرد که شرح آن در فصل مربوط به مصدق‏‎ ‎‏خواهد آمد.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله پسندیدهصفحه 17

  •  ملک، دارایی.
  • . نام صمصام السلطنه نجفقلی خان و نام سردار اسعد حاج علی قلی خان و نام سردار ظفر حاج خسروخان و اسم سردار اسعد پسر سردار اسعد بزرگ جعفر قلی خان و نام امیر مفخم لطفعلی خان و اسم سردار محتشم غلامحسین خان بود.